کد مطلب: 1208 | تاریخ مطلب: 28/07/1397
  • تلگرام
  • Google+
  • Cloob
  • نسخه چاپی

احساس کردم نوبت من است

احساس کردم نوبت من است

در یکی از آن روزها که نوبت شستن ظروف به عهده من بود ،احساس خستگی می کردم و از خواهر خود خواستم که به جای من آن مسئولیت را انجام دهد...

در یکی از آن روزها که نوبت شستن ظروف به عهده من بود ،احساس خستگی می کردم و از خواهر خود خواستم که به جای من آن مسئولیت را انجام دهد.او ابا کرد.نزدیک ظهر ،وقت نماز حضرت امام بود.ایشان برای تجدید وضو رفته بودند که به علت طولانی شدن غیبتشان نگران شده و به جستجویشان به آشپزخانه سر زدم.ناگاه متوجه شدم که امام تمام ظروف را شسته اند و فرمودند:((سخن تو را شنیدم و احساس کردم نوبت من است))و من از خجالت و شرم ،تنها توانستم تشکر کنم.
به نقل از:نعیمه اشراقی-ندا-شماره 1.

. انتهای پیام /*