نــــــــــــاله زد دوست که راز دل او پیدا شد
پیش رنـــــــــدان خرابــات چسان رسوا شد
خـــــواستم راز دلم پیش خودم باشد و بس
در میخـــــــــانه گشـودند و چنین غوغا شد
ســــــــــر خُم را بگشایید که یار آمده است
مــــــــژده ای میکـده، عیش ازلی بر پا شد
ســــــــر زلف تو بنازم که به افشــــــاندن آن
ذرّه خــــــورشید شد و قطره همی دریا شد
لب گشودی و ز می گفتی و میخواره شدی
پیش ســــاقی، همه اسرار جهان افشا شد
گــــــویی از کوچه میخانه گذر کرده، مسیح
که به درگـــــــــــاه خـــــــــداوند بلند آوا شد
معجــــــــــــــــز عشق ندانی تو، زلیخا داند
که بـــــــــرش یوسف محبوب، چنان زیبا شد
.
انتهای پیام /*