با که گویم راز دل را، کس مرا همراز نیست
از چه جویــــم سِرّ جان را، دربه رویم باز نیست
نـــاز کن تا میتوانی، غمزه کن تا میشود
دردمنـــــــــدی را ندیدم، عــاشق ایـن ناز نیست
حلقـــــه صــــوفی و دیر راهبم هرگز مجوی
مــــــــــــرغ بــال و پر زده، با زاغ همپرواز نیست
اهل دل، عـــــــاجز زگفتار است با اهل خرد
بــــــی زبان بـا بیدلان هرگز سخن پرداز نیست
سربده در راه جانان، جان به کف سرباز باش
آنکـه سر در کــــــــوی دلبر نفکند، سرباز نیست
عشق جانان ریشه دارد در دل، از روز اَلَست
عشــــق را انجــــــام نبــود، چون ورا آغاز نیست
این پریشان حالــی از جام "بلی" نوشیده ام
ایـــن "بلــی" تا وصل دلبر، بی بلا دمساز نیست
.
انتهای پیام /*