آیت الله سید حسن مُدَرّس فقیه و سیاستمدار و از علمای اصفهان بود که در دوران مشروطه، به حمایت از مشروطهخواهان پرداخت. وی در دوره دوم مجلس، از طرف فقها بهعنوان یکی از مجتهدانی تعیین شد که طبق قانون اساسی مشروطه میبایست بر هماهنگی مصوبات مجلس با شرع اسلام نظارت داشته باشند. آیت الله سید حسن مدرس با اقدامات رضاخان مخالف بود و با جسارت و شجاعت کم نظیر خود به مبارزه با استبداد و استعمار می پرداخت و سرانجام توسط رضاخان تبعید و به شهادت رسید. در کشورمان روز شهادت او به نام «روز مجلس» نامگذاری شده است. به همین مناسبت توجه خوانندگان محترم را به فرمایشات حضرت امام خمینی (ره) در خصوص شخصیت و مبارزات شهید مدرس جلب می نماییم.
مرحوم مدرس- رحمه اللَّه- خوب، من ایشان را هم دیده بودم. این هم یکی از اشخاصی بود که در مقابل ظلم ایستاد؛ در مقابل ظلم آن مرد سیاهکوهی، آن رضا خان قلدر ایستاد و در مجلس بود ... ایشان را به عنوان طراز اول، علما فرستادند به تهران و ایشان با گاری آمد تهران. از قراری که آدم موثقی نقل می کرد، ایشان یک گاری آنجا خریده بود و اسبش را گاهی خودش می راند، تا آمد به تهران. آنجا هم یک خانه مختصری اجاره کرد و من منزل ایشان مکرر رفتم؛ خدمت ایشان- رضوان اللَّه علیه- مکرر رسیدم. ایشان به عنوان طراز اول آمد لکن طراز اول که اصلًا از اول موضوعش منتفی شد. بعد ایشان وکیل می شد. هر وقت هم که ایشان وکیل می خواست بشود، وکیل اول؛ در تهران وکیل اول مدرس بود. ایشان در مقابل ظلمْ تنها می ایستاد و صحبت می کرد و اشخاص دیگری از قبیل ملک الشعرا و دیگران همه دنبال او بودند اما او بود که می ایستاد و بر خلاف ظلم، بر خلاف تعدیات آن شخص، صحبت می کرد. یک اولتیماتوم در همان وقت دولت روسیه فرستاد برای ایران و سربازش هم- سالداتش هم، به اصطلاح خودشان- تا قزوین آمدند و آنها از ایران (من حالا یادم نیست چه می خواستند، این تو [ی ] تاریخ است) یک مطلبی را می خواستند که تقریباً اسارت ایران بود و می گفتند باید از مجلس بگذرد. آن را به مجلس بردند و همه اهل مجلس ماندند که چه باید بکنند؛ ساکت که چه بکنند. در یک مجله خارجی نوشته است که یک روحانی با دست لرزان آمد پشت تریبون ایستاد و گفت: حالا که ما بناست از بین برویم، چرا خودمان از بین ببریم خودمان را؟ رأی مخالف داد. بقیه جرأت پیدا کردند و رأی مخالف [دادند]؛ رد کردند اولتیماتوم را... آن هم باز یک روحانی بود که در مقابل یک همچو قدرت بزرگ، یک چنین قدرتِ شورویِ بزرگ ایستاد. به اصطلاحِ آن، با دست لرزان گفت: حالا که ما بناست از بین برویم، چرا خودمان خودمان را از بین ببریم؟ رأی مخالف داد، دیگران هم جرأت کردند رأی مخالف دادند. شما این روحانی را نباید قدرش را بدانید؟ (صحیفه امام، ج 3، ص:244و 245)
آن روزی که رضاشاه آمد و آن همه کارها را کرد، باز یک آخوند بود که توی مجلس، به اسم مدرس- رَحِمَهُ اللَّه- مقابلش می ایستاد و می گفت که «نه». هیچ کس نبود؛ مدرس بود، و چند نفر هم که اطراف او بودند. دیگر در تمام مملکت هیچ قدرتی در مقابل او نمی ایستاد. مدرس یک آقای عمامه ای، ملا، متقی و با یک پیراهن کذا و عبای کذا و تنبان کرباسی، که شعر آن وقت برایش گفتند که تنبانْ کرباسی- قدردانی از او کردند و شعر برایش گفتند- انتقاد از او کردند، این ایستاد در مقابل رضا شاه و «نه» گفت.
آن وقتی که التیماتوم کرد روسیه به ایران- که در یک قضیه ای بود که من حالا یادم نیست- التیماتوم کردند و لشکرشان هم حرکت کرده بود، آمده بود تا فلان جا، آوردند به مجلس که، التیماتوم را آوردند به مجلس که وکلا [تأیید] بکنند؛ خوب، لشکر روس است و بناست بیاید و التیماتوم کرده و اگر فلان کار را انجام ندهید چه خواهیم کرد! تنها کسی که، این را خود آنها نوشتند که وکلا همه نشسته بودند و هیچ حرفی نمی زدند و قدرت اینکه کاری بکنند [نداشتند]، خوب چه بکنند؛ نوشته اند یک سید، یک معمم، یک ملایی، با دست های لرزان آمد پشت آنجا، و گفت حالا که بناست ما از بین برویم، چرا به دست خودمان از بین برویم! نه، ما رد می کنیم این را. رد کردند و هیچ غلطی هم آنها نکردند. قدرت پیدا کردند به قول ایشان، وکلای دیگر هم قدرت پیدا کردند و رأی بر خلاف دادند و قبول نکردند حرف آنها را؛ آنها هم هیچ کاری نکردند. اینها ما را می خواهند بترسانند. (صحیفه امام، ج 4، ص: 222 و223)
و باز در همان زمان یکی از اشتباهات این بود که مردم، یا آنهایی که باید مردم را آگاه کنند، پشتیبانی از «مدرس» نکردند. مدرس تنها مرد بزرگی بود که با او مقابله کرد و ایستاد و مخالفت کرد. در مجلس هم بعضیها موافق با مدرس بودند و بعضیها هم سرسخت مخالفت می کردند با مدرس و در آن وقت، باز یک جناح هایی می توانستند که پشت سر مدرس را بگیرند و پشتیبانی کنند و اگر پشتیبانی کرده بودند، مدرس مردی بود که با منطق قوی و اطلاعات خوب و شجاعت و همه اینها موصوف بود و ممکن بود که در همان وقت شرّ این خانواده کنده بشود و نشد ...
یکوقتی در یک سفر رفته بود، یک سفری که مورد خطر شاید بود، مرحوم مدرس- رحمهُ اللَّه- که آن روز مخالف با رضا شاه بود و جانش را هم سر همان مخالفت داد، گفته بود که من دعا کردم به شما در این سفر که سالم برگردید. خیلی خوشحال شده بود که مدرس به او دعا کرده. گفته بود دعا کردید؟ خوب، ایشان گفته بود آخر نکته دارد؛ این است که اگر تو در این سفر مرده بودی همه اموال ما از بین رفته بود، من می خواهم زنده باشی تا اموالمان را پیدا کنیم! در زمان او آن کار را او می کرد؛ در این زمان هم از اولی که ایشان وارد سلطنت شده- دیگر جلوتر خیلی تجربه کرده است، تجربه های پدر را داشته است- از اول بنا گذاشته به اینکه اموال را ببرد بانکهای خارجی. بانکهای امریکا، هر جای دیگر، در آنجاها انبار کردند اموال این ملت را که وقتی اگر یک اتفاقی افتاد برود سراغ این اموال. (صحیفه امام، ج 5، ص: 196)
این عکسی که ملاحظه می کنید «1»، شخصی است- آن آقا نمی دانم که اینجا هستش [؟ یکی از حضار: بنده برادرزاده آن مرحومم.] امام: بله- که ملک الشعرا گفته است که از زمان مغول تا حالا مثل این شخص در عالم نیامده؛ این مرحوم مدرس .... آن طور که ما خودمان دیدیم تنها آدمی که در مقابل رضا خان قلدر ایستاد این است، این شخص، یک روحانی که لباسش از سایر اشخاص کمتر بود.- آن وقت وقتی که شعر گفته بودند، برای تنبان کرباس مدرس، آن فاسد شعر گفته بود- این در مقابل قدرت بزرگ رضا خان ایستاد. آنکه هجوم کرده بود به مجلس که مجلس را چه بکند، و «زنده باد، زنده باد رضا خان» می گفتند، ایستاد گفت که «مرده باد او و زنده باد من!» یک همچو مرد قدرتمندی بود؛ برای اینکه الهی بود؛ برای خدا می خواست کار بکند، نمی ترسید. خداوند ان شاء اللَّه او را رحمت کند.
( 1)- اشاره به عکس شهید سید حسن مدرس که برادرزاده او به حضور امام آورده بود. (صحیفه امام، ج 7، ص: 305)
در این چند سال کوشش کردند که انسان نباشد ... نگذارند یک انسانی پیدا بشود. اینها می دیدند که یک فرد انسان اگر پیدا بشود ممکن است یک ملت را هدایت کند، ممکن است که یک ملت را به خلاف آنها کند، از این ناراحت بودند نمی گذاشتند کسی تحقق پیدا بکند. آنها از مدرسمی ترسیدند. مدرس یک انسان بود. یک نفری نگذاشت پیش برود کارهای او را تا وقتی کشتندش. یک نفری غلبه می کرد بر همه مجلس! بر اهالی که در مجلس بودند غلبه می کرد یک نفری، یک نفری تا توی مجلس نبود- من آن وقت مجلس رفتم دیدم برای تماشا. بچه بودم، جوان بودم رفتم- مجلس آن وقت تا مدرس نبود، مثل اینکه چیزی در آن نیست؛ مثل اینکه محتوا ندارد.
مدرس با آن عبای نازک و با آن- عرض بکنم- قبای کرباسی وقتی وارد می شد، مجلس می شد یک مجلس- طرحهایی که در مجلس داده می شد، آنکه مخالف بود، مدرس مخالفت می کرد و می ماساند مطلب را! وقتی که روسیه در یک قضیه ای- که الآن یادم نیست- اولتیماتوم داد به ایران و آوردند به مجلس و قوای نظامیش هم حرکت کرده بودند به طرف تهران یا قزوین که این را قبول کنند، مجلس- آن طور که حالا نقل می کنند- بهتشان زده بود که باید چه بکنند. قوا، قوای شوروی است، مقاومت نمی توانیم بکنیم؛ قبول این هم که خیانت است. آنجا نوشته است که یک روحانی با دست لرزان آمد و گفت حالا که ما باید از بین برویم چرا خودمان از بین ببریم؟ ما این را ردش می کنیم. رد کرد. همه هم قبول کردند. آنها هم هیچ کاری نکردند. اینها می بینند یک انسان وقتی در یک ملت پیدا بشود، می تواند که مجرای امور را از آن طریقی که آنها می خواهند برگرداند. آنی که آنها می خواهند نگذارد بشود. کوشش کردند نگذارند انسان پیدا بشود. (صحیفه امام، ج 8، ص: 67)
منبع:پرتال امام خمینی
.
انتهای پیام /*