کد مطلب: 3300 | تاریخ مطلب: 23/06/1400
  • تلگرام
  • Google+
  • Cloob
  • نسخه چاپی

امام خمینی (ره): لسان‏‎ ‎‏شعر بالاترین لسان است

امام خمینی (ره): لسان‏‎ ‎‏شعر بالاترین لسان است

جلوه معشوق

‎‎‎‏حضرت ‏‏امام خمینی‏‎ ‎‏(س)‏‏  در مواجهه با حافظ، از جنبهٔ عرفانی وی مدد ‏‏گرفته تا جایی که‏‏ انس ایشان با اشعار حافظ به گونه‌ای بود که در جای‌جای آثار خود و به کرّات از اشعار این شاعر عارف مدد گرفته اند‏‎.‎‏  خاطره ای از سرودن چند بیت غزل توسط امام خمینی(ره) از زبان سرکار خانم دکتر طباطبایی، عروس گرانقدر ایشان، تقدیم حضور خوانندگان محترم می گردد:   ‏

‎ ‎‏امام یادداشتهایی را که خطاب به اعضای‎‎‎‎‎‎‎‎‏ دفترشان برای انجام کاری می نوشتند، کاغذ‎‎‎‏ را به اندازه متن انتخاب می کردند. اگر ‏مطلب ایشان در حد یک سطر بود کاغذ را به همان اندازه انتخاب ‏می کردند. ‏شعرهایشان را گاهی در گوشه روزنامه می نوشتند، روزنامه را که می خواندند، کنار حاشیۀ آن ‏ شعر ‏می نوشتند؛ بعد من آنها را روی کاغذ دیگری منتقل می کردم. ‏

‎زمانی که به اقتضای رشته تحصیلی ام، یکی‎‎‎‏ از متون فلسفی را می خواندم، بعضی از ‏عبارات دشوار و مبهم کتاب را با امام در میان می گذاشتم. کم کم این ‏‎‎‎پرسش و پاسخ به یک جلسه درس بیست دقیقه ای تبدیل شد. این بود تا ‏‎‎‎یک روز صبح که برای شروع درس خدمت ایشان رسیدم، دریافتم که امام با یک رباعی طنزآمیز به من هشدار داده اند. ‏

‏‏ فاطی که فنون فلسفه می خواند

‏‏ از فلسفه فاء و لام و سین می داند

‏‏ امید من آن است که با نور خدا

خود را ز حجاب فلسفه برهاند   ‏

‎ ‎

C:\Users\e.taghizadeh\Desktop\she,r 6.jpg

این شعر را که دیدم، مُجدّانه از ایشان ابیات دیگری درخواست کردم. چند روز بعد این اشعار را نوشتند: ‏

فاطی! به سوی دوست سفر باید کرد

از خویشتن خویش گذر باید کرد

هر معرفتی که بوی هستی تو داد

دیوی است به ره، از آن حذر باید کرد ‏ ‏

تقاضاهای مکرر من کم کم تأثیر کرد. چون مدتی بعد چنین سرودند: ‏

‏‏ فاطی! تو و حق معرفت یعنی چه؟!

دریافت ذات بی صفت یعنی چه؟!

ناخوانده الف، به یا نخواهی ره یافت

‎‎‎ ناکرده سلوک موهبت یعنی چه؟! ‎ ‎‎‎‎‏    ‏

‏آنچه به من جرأت اصرار می داد، لطف بیکران آن عزیز بود. اینچنین ‏‎‎‎بود که هر دم بر خواهشهای من افزوده می شد. این ماجرا تا آنجا پیش رفت که از ایشان درخواست سرودن غزل کردم و ایشان عتاب کردند، مگر من شاعرم؟ ولی من همچنان به اصرار ادامه دادم تا اینکه چند روز بعد چنین شنیدم:  ‏

تا دوست بود تو را گزندی نبود

تا اوست غبار چون و چندی نبود

بگذار هر آنچه هست و او را بگزین

‏‏ نیکوتر از این دو حرف پندی نبود

‏ *  *  *

عاشق نشدی اگر که نامی داری

دیوانه نه ای اگر پیامی داری

مستی نچشیده ای اگر هوش تو راست

‏‏ ما را بنواز تا که جامی داری

به این ترتیب روزها می گذشت و امام بهای خواهشهای ملتمسانه ام را ‏‎‎‎هر از چندگاه با غزلی یا نوشته ای پرداختند. مدتی بعد دفتری خدمت ایشان بردم و تقاضا کردم، ‏به تناسب حال، سروده ها و نصایح و اشارات ‏عارفانه خود را در آن دفتر مرقوم دارند. به این ترتیب بود که آن کریم درخواست مرا اجابت کرد و از خوان معرفت و کرامت خویش توشه ای ‏‎‎‎نصیبم فرمود و به من نوشته ای بخشید که در انتها به غزلی ختم می شد و ‏‎‎‎‎ در واقع پاسخی بود به درخواستهای مصرانه من. ‏

C:\Users\e.taghizadeh\Desktop\she,r 1.jpg

‏‏‎‎‎

‏منبع: کتاب‏‎ ‏یک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی، صفحه 536 -533 ‏

‏ ‏پرتال امام خمینی (س)

. انتهای پیام /*