کد مطلب: 3239 | تاریخ مطلب: 12/08/1399
  • تلگرام
  • Google+
  • Cloob
  • نسخه چاپی

پیر مُغان

پیر مُغان

عهدی که بسته بودم با پیر می فروش‏

‏‏در سال قبل؛ تازه نمودم دوباره دوش‏

‏‏افسوس آیدم که در این فصل نوبهٰار‏

‏یاران، تمام، طَرف گُلستان و من خموش

پیر مُغان

عهدی که بسته بودم با پیر می فروش

در سال قبل؛ تازه نمودم دوباره دوش

افسوس آیدم که در این فصل نوبهٰار 

 یاران، تمام، طَرف گُلستان و من خموش

من نیز با یکی دو گُلندام سیم تن  

بیرون رَوم به جانب صحرا به عیش و نوش

حیف است این لطیفۀ عُمر خدای داد 

 ضایع کُنم به دلق ریایّی و دیگْجوش

دستی به دامن بُت مَه طلعتی زنم 

اکنون که حاصلم نشد از شیخ خرقه پوش

از قیل و قال مَدرسه ام حاصلی نشد 

 جز حرف دلخراش، پس از آنهمه خروش

حالی به کُنج میکده با دلبری لطیف 

 بنشینم و ببندم از این خلق چشم و گوش

دیگر حدیث از لب «هندی» تو نشنوی

جُز صحبت صفای می و حرف می فروش

. انتهای پیام /*

کلید واژه