کد مطلب: 3209 | تاریخ مطلب: 13/04/1398
  • تلگرام
  • Google+
  • Cloob
  • نسخه چاپی

وقایع و بیانات و رخدادهای حیات پر برکت حضرت امام خمینی (س) 13 خرداد ماه

وقایع و  بیانات و رخدادهای حیات پر برکت حضرت امام خمینی (س) 13 خرداد ماه

پیام [به ملت ایران درباره چراغانی سوم و پانزدهم شعبان‏] 13 تیر 57

  13 تیر 58 سخنرانی [در جمع پاسداران آباده (تفاوت حکومت اسلام با دیگر حکومتها)]

سخنرانی [در جمع پاسداران و روحانیون تربت حیدریه (نگرانی برای اسلام)] 13 تیر 58

سخنرانی [در جمع کارکنان بهداری و بهزیستی آذربایجان شرقی (برکات نهضت)] 13 تیر 58

سخنرانی [در جمع اساتید دانشگاه تهران (تفاوت دانشگاه غربی و دانشگاه اسلامی)] 13 تیر 58

سخنرانی [در جمع گروهی از عشایر بویراحمد (توطئه استعمار بر عشایر)] 13 تیر 58

پیام [به ملت مسلمان ایران (عدم تعرض به بانوان بدحجاب)] 13 تیر 59

پیام [تشکر به آقای منتظری (تسلیت سقوط هواپیمای مسافربری توسط امریکا)] 13 تیر 67               

 

                       

پیام [به ملت ایران درباره چراغانی سوم و پانزدهم شعبان‏]

زمان: 13 تیر 1357/ 28 رجب 1398

مکان: نجف‏

موضوع: چراغانی سوم و پانزدهم شعبان‏

مخاطب: ملت ایران‏

بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏

 28شهر رجب 98

کراراً از ایران نظر این جانب را درباره مراسمی که به عنوان «جشنهای سوم و پانزدهم شعبان» برپا می‏شده خواسته‏اند؛ مع الأسف رژیم منحط برای مسلمین ایران عیدی نگذاشته است. دست شاه تا مِرفَق به خون ملت ایران فرو رفته و در حال حاضر ملت عزیز در عزای عزیزان خود نشسته. چگونه ممکن است کسی نظر دهد که جشن بگیرند و شادمانی کنند؟ شادمانی بر روی اجساد به خون خفته فرزندان اسلام؟! شادمانی در برابر افراد شریفی که در سیاهچالهای زندان زیر سخت ترین شکنجه‏های جهنمی دژخیمان به سر می‏برند؟! شادمانی در مقابل تبعیدیانی که بر خلاف تمام موازین انسانی و قانونی از اوطان خود بیرون رانده شده‏ اند؟!

ما که هنوز مادرهای داغدار جوانانمان سیاهپوشند، ما که هنوز شاهد صدمات جانکاه شاه به اسلام بزرگ و کشور اسلامی هستیم، جشنی نداریم. ما که در هر فرصت مدارس و مساجد و دانشگاههایمان مورد هجوم مأمورین شاه است، چطور ممکن است چراغانی کنیم؟!

ملت ایران بداند که دست پلید دولت در فعالیت است که مسیر نهضت اصیل و شکل گرفته و عمومی ایران را تغییر دهد؛ و یکی از شاهکارها همین دامن‏زدن به لزوم جشن است که در پرتو آن خون پاک ملت اسلام را لوث کند و نهضت عظیم اسلامی را به سستی بکشد یا خدای نخواسته محو کند. ملت ایران بیدار است و راه خود را یافته ‏و با هوشمندی می‏داند که هر نغمه با هر اسم، او را از مسیر خود که قیام ضد شاهی است منحرف کند شیطانی است، اگر چه با اسم قرآن مجید و یا ولی اللَّه اعظم- عجل اللَّه فرجه- باشد. ما روزی را عید می‏گیریم که بنیان ظلم و ظالم را منهدم کنیم و دست دودمان ستمکار پهلوی را از کشور قطع نماییم، و آن روز ان شاء اللَّه تعالی نزدیک است و روز عید اسلامی است و عید ولی عصر- عجل اللَّه فرجه.

اکنون لازم است در این اعیادی که در سلطنت این دودمان ستمگر برای ملت ما عزا شده است بدون هیچ گونه تشریفات که نشانگر عید و شادمانی باشد، در تمام ایران، در مراکز عمومی مثل مساجد بزرگ اجتماعات عظیم بپا کنند و گویندگان شجاع محترم، مصایب وارده بر ملت را به گوش شنوندگان برسانند، و هر چه بیشتر کارهای ضد اسلامی و قانونی رژیم را افشا کنند، و خوف را که از جنود ابلیس است از دل بیرون کنند، و در ادامه نهضت که موافق رضای خداوند تعالی و ولی عصر است کوشش کنند، و این چراغ فروزنده هدایت را روشن و روشن تر نگه دارند، و با اعتماد به خداوند تعالی مطمئن باشند که ملت پیروز است.

از خداوند تعالی عظمت اسلام و مسلمین و قطع ایادی اجانب و وابستگان به آنها را خواستار است.

روح اللَّه الموسوی الخمینی

صحیفه امام، ج‏3، ص: 426-427‏

 

    

سخنرانی [در جمع پاسداران آباده (تفاوت حکومت اسلام با دیگر حکومتها)]

زمان: 13 تیر 1358/ 9 شعبان 1399

مکان: قم‏

موضوع: تفاوتهای حکومت اسلام با دیگر حکومتها

حضار: پرسنل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی آباده‏

بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏

اینکه ما می‏گوییم و شما هم اشاره به آن کردید که هیچ رژیمی مثل حکومت اسلامی نمی‏تواند انسان را و ملتهای انسانی را آن طور که باید اداره کند و تربیت، این برای این است که همه رژیمهای غیر توحیدی و رژیمهایی که به دست غیر انبیا وجود پیدا کرده‏اند آن قدری که بینش دارند، اگر ما فرض بکنیم که اینها صد درصد هم امین هستند و دلسوز برای ملتها، لکن شعاع بینش بشر را باید دید تا کجاست، و انسان تا کجا می‏تواند سیر بکند و احتیاجات انسان چقدر است. آیا به مقدار سعه وجود انسان و قابلیت رشد انسان این رژیمهای غیر الهی دیدشان وافی است؟ تا فرض بکنیم که اگر هم اشخاصی باشند دلسوز و اشخاصی باشند که بخواهند خدمت بکنند به ملتها، بتوانند خدمت بکنند. یا دیدِ اینها محدود است تا یک حدودی، و اگر آنها هم بخواهند خدمت بکنند تا همین حدود می‏توانند خدمت بکنند؟ اگر ما این معنا را دیدیم که انسان مراتب سیرش از طبیعت است تا ما فوق طبیعت، تا برسد به آنجایی که مقام الوهیت است، سیر از طبیعت تا رسیدن به مقامی که غیر از خدا هیچ نمی‏بیند، مراتب معنوی انسان و این موجود که قابل این است که از این طبیعت سیر بکند و تمام معنویتها را در خودش ایجاد بکند با تربیتهای صحیح، و برسد به یک مقامی که فوق مقام ملائکة اللَّه باشد، احتیاجات انسان یک همچو احتیاج است. انسان مثل یک حیوان نیست که احتیاجش به خوردن و خوابیدن باشد، انسان یک موجودی است که خدای تبارک و تعالی تا حالا او ‏را خلق کرده است برای اینکه همه جهاتی که در عالم هست، در انسان هست، منتها به طور قوه است، به طور استعداد است، و این استعدادها باید فعلیت پیدا بکند، تحقق پیدا بکند.

تمام رژیمهای غیر الهی که به دست غیر انبیا تحقق پیدا کرده‏اند، حدود دیدشان همین طبیعت است. احتیاجات طبیعی را می‏توانند آنها برآورند؛ می‏توانند احتیاجات طبیعی را هم خیلی خوب برآورده کنند. سابق، مسافرتها با الاغ و اسب بود، حالا با طیاره است؛ سابق طبابت ناقص بود، حالا کامل است و از این هم کاملتر خواهد شد؛ سابق علوم طبیعی ناقص بود، حالا کامل است و کاملتر هم خواهد شد؛ همه اینها حدود طبیعت است. تمام این چیزهایی که دست بشر به آن می‏رسد، همین حدود طبیعت و چیزهایی که با چشمشان می‏بینند و با ادراک ناقصشان ادراک می‏کنند. از عالم طبیعت به آن طرف دست بشر از آن کوتاه است، و تربیتهایی که بخواهند غیر الهیین، غیر انبیا که به الهام خدا تربیت می‏کنند، تربیتهایی که اینها بخواهند بکنند، همان تربیتهای طبیعی است. طبیب معالجه جسم ما را می‏کند. طبیب خیلی خوب هر مرضی را، مرض جسمانی را معالجه می‏کند، اما امراض روحانی به طبیب مربوط نیست، هیچ، ابداً طبیب کاری به آن ندارد، نمی‏تواند هم داشته باشد، چون اطلاع بر آن ندارد. هر چه علوم طبیعی ترقی بکند انسان را به آن چیزهایی که در طبیعت به آن احتیاج دارد می‏رساند، آن ورق بالا که فوق طبیعت است، هیچ یک از این علوم بشری به آنجا نمی‏رسد. رژیمهای بشری بر فرض اینکه صالح باشند- و حال آنکه می‏دانیم که اکثراً نیستند- بر فرض اینکه صالح باشند تا حدودی که دیدشان هست، انسان را پیش می‏برند. آنجا که نمی‏دانند، دیگر نمی‏توانند پیش ببرند.

و لهذا می‏بینیم که تمام رژیمهای غیر وحی‏ای، رژیمهایی که مربوط نیستند به مبدأ وحی، کاری به انسان ندارند. راجع به آن چیزهایی که مربوط به باطن انسان است حکومتها هیچ کار ندارند که شما پیش خودتان چه فکر می‏کنید، پیش خودتان چه اعتقاد دارید، پیش خودتان چه ملکاتی دارید، هیچ کاری به این ندارند؛ آن قدری که آنها کار دارند، این است که نظام این عالم طبیعت را، آنهایی که مردم صحیح هستند، آن حکومتهای «عادلِ نظام»، این طبیعت را به طوری کنند که محفوظ باشد، بازارشان یک بازار منظم باشد، مملکتشان یک مملکت منظم باشد، دزدیها را جلویش را بگیرند، بی‏عدالتیها را جلویش را بگیرند، آن قدری که رژیمها به آن نظر دارند همین مقدار است، اما هیچ کاری به این ندارند که شما توی منزلتان، چه خودتان چه می‏کنید. چه کار دارند به اینکه توی منزل؛ شما بیرون که آمدید باید نظام را حفظش کنید، اما در داخل منزل بین خودت و خدای خودت [است که‏] چکاره هستی. هیچ ابداً این نظامها، قانونی هم برایش ندارند و کاری هم به آن ندارند.

تنها رژیمی که و تنها مکتبی که کار دارد به انسان، از قبل از اینکه این تخم و این دانه کِشته بشود، تا آن وقتی است که آخر است و آخر ندارد آن مکتبهای انبیاست. هیچ مکتبی در عالم غیر از مکتب انبیا کاری به این ندارند که تو چه زنی انتخاب کن، وصلت کنی، زن چه مردی را انتخاب کند. به آنها چه ربط دارد، کار به این ندارند؛ هیچ ابداً در قوانینشان این نیست که چه زنی انتخاب کن و چه مردی انتخاب کن. هیچ در قوانینشان نیست که ایام حمل بچه، مادر چه کارهایی را بکند، ایامی که بچه را شیر می‏خواهد بدهد چه کار بکند؛ ایامی که بچه در دامن مادرش است، مادرش چه وظیفه‏ای دارد؛ آن وقتی که تحت تربیت پدرش هست پدر چه. ابداً به این کارها قوانین مادی و طبیعی و رژیمهای غیر انبیا، هیچ کاری به اینها ندارند. آنها فقط وقتی که انسان، انسانی شد که آمد توی جامعه، جلوی مفسده‏هایی که اینها می‏خواهند، آن مفسده‏هایی که مضر به نظم باشد و الّا مفاسدی که عیش و نوش و عشرت باشد، هیچ کاری به آن ندارند، بلکه دامن هم به آن می‏زنند. کاری به اینکه بخواهند یک انسان بسازند، آدم درست کنند، هیچ کاری به این ندارند. در نظر آنها انسان با حیوان فرقش همین مقدار است که در طبیعت این بیشتر پیشرفت دارد.

حیوان نمی‏تواند طیاره درست کند، انسان می‏تواند؛ حیوان طبیب نمی‏تواند بشود، انسان می‏تواند؛ اما حدود، حدود طبیعت است. آنکه به همه چیز کار دارد، آنکه انسان را از قبل از ازدواج، قبل از اینکه بخواهد ازدواج کند، دنبال این است که آن چیزی که از این ازدواج می‏خواهد حاصل بشود باید یک آدم صحیح باشد، انسان باید باشد، قبل از اینکه شما ازدواج کنید. دستور دارد چه زنی را انتخاب کن، چه مردی را انتخاب کن. چرا اینها دستور دارند؟ برای اینکه همان طوری که یک زارع، یک دهقان وقتی که می‏خواهد یک مزرعه‏ای را بسازد، اول نظر می‏کند که زمین چه جور زمینی است، یک زمین صالح انتخاب می‏کند، آن تخمی را که می‏خواهد بکارد چه جور تخمی است، یک تخم گندم صالحی انتخاب می‏کند؛ چی لازم دارد برای تربیت، تمام اینها را در نظر دارد تا اینکه این مزرعه را آباد کند و یک منفعتی از آن ببرد. اسلام در انسان این نظر را داشته است که آن زوجی که انتخاب می‏شود چه جور باشد تا از این زوج یک انسان صحیح پیدا بشود. آن زنی که انتخاب می‏کنی چه جور زنی باشد تا از این دو نفر زوجین یک انسان پیدا بشود؛ بعد هم به چه آدابی باید باشد. روی چه ادبی این ازدواج باید باشد، بعد هم در چه حالی باید تلقیح بشود و چه آدابی دارد، بعد هم در ایام حمل چه ادبهایی هست، بعد هم در ایام شیر دادن چه ادبهایی هست؛ همه اینها برای این است که این مکتبهای توحیدی که بالاترینش اسلام است، آمده‏اند برای اینکه انسان درست کنند؛ نیامده‏اند که یک حیوانی منتها دارای ادراکاتی که حدود همان حیوانیت و همان مقصدهای حیوانی باشد، منتها یک قدری زیادتر، نیامده‏اند این را درست کنند؛ آمده‏اند انسان درست کنند. اینکه شما گفتید که هیچ مکتبی مثل اسلام نیست و هیچ رژیمی مثل اسلام نیست، نکته‏اش [به‏] این معناست که اسلام است که می‏تواند انسان را از مرتبه طبیعت تا مرتبه روحانیت، تا فوق روحانیت تربیت کند. غیر اسلام و غیر مکتبهای توحیدی اصلًا کاری به ماورای طبیعت ندارند، عقلشان هم به ماورای طبیعت نمی‏رسد؛ علمشان هم به ماورای طبیعت نمی‏رسد، آنی که علمش به ماورای طبیعت می‏رسد، آنی است که از راه وحی باشد، آنی است که ادراکش ادراک متصل به وحی باشد، و آن انبیا هستند.

اسلام مثل حکومتهای دیگر نیست، این طور نیست که اسلام فرقش با حکومتهای دیگر این است که این عادل است و آنها غیر عادل، خیر، فرقها هست، یکی‏اش همین است. فرقهای زیاد بین حکومت اسلام و بین اسلام هست و ما بین رژیمهای دیگر. یکی از فرقهایش هم، این است که حکومت اسلام یک حکومت عادل است. آن اوصافی که در حاکم است چیست؟ آن اوصافی که در پلیس است چیست؟ آن اوصافی که در لشکری است چیست؟ آن اوصافی که در مثلًا سایر کارمندان دولتی است باید چه باشد؟ این یکی از فرقهاست. یک فرق نازلی است و بالاتر از این، آن چیزهایی است که انسان را رو به معنویات می‏برد. اسلام آمده است که این طبیعت را بکِشد طرف روحانیت، مهار کند. طبیعت را به همان معنایی که همه می‏گویند، آن هم می‏گوید این جور نیست که به طبیعت کار نداشته باشد. تمدن را به درجه اعلایش اسلام قبول دارد و کوشش می‏کند برای تحققش؛ و لهذا حکومتهایی که در اسلام بوده‏اند یک حکومتهایی بوده‏اند که همه جور تمدنی در آنها بوده است. اما نظر به این نبوده است که در عین حالی که همان چیزهایی که در ممالک متمدنه باشد، اسلام هم آنها را قبول دارد و کوشش هم برایش می‏کند، در عین حال آنها به این نگاه می‏کنند و همین است. او به این نگاه می‏کند که بکشدش طرف روحانیت، بکشدش طرف توحید، از این جهت فرق است ما بین «اسلام و غیر اسلام» بین «حکومت اسلامی و حکومتهای غیر اسلامی»، بین آن چیزی که مکتب اسلام آورده با مکتبهای دیگر. مکتبهای دیگر، مکتبهای ناقصی هست که خودشان خیال می‏کنند خیلی کاملند. لکن حدودش تا همین دیدی است که دارند بیشتر از این نیست. مکتب اسلام دیدش تا آخر است؛ طبیعت را به آن دنیا می‏گویند، در لسان انبیا دنیا یعنی خیلی پست؛ پس کلمه دنیا یعنی خیلی پست، اسفل السافلین  هم که در قرآن هست‏ همین طبیعت است و آثار طبیعت، بالاتر است، «اعلی علیین» است.

خدا می‏خواهد مردم را به «اعلی علیین» برساند. از اسفل السافلین بکشاندشان تا «اعلی علیین»، و این در غیر رژیمهای انبیا جاهای دیگر اصلًا مطرح نیست. چکار دارند به اینکه مردم بشوند یک مردم الهی، به ما چه ربط دارد. اینجا خلاف نظم نکنند، اینجا کاری که به حکومت ما ضرر بزند، هر چه می‏خواهد باشد. انبیا این طور نیستند. انبیا به شما کار دارند توی صندوقخانه‏ات هم که هستی به تو کار دارند. هیچ کس نیست، لکن حکم خدا هست دنبال شما. آنها می‏خواهند یک انسانی تربیت کنند که خلوتش و جَلوتش فرقی نداشته باشد. همان طوری که خیانت نمی‏کند در جلوت و در پیش مردم، برای اینکه از مردم ملاحظه می‏کند، انبیا می‏خواهند انسانی درست کنند که پیش مردمش و غیاب مردمش دیگر فرقی نباشد، هر دویش آدم باشد، وقتی آدم شد، چه در خلوت آدم است، چه در بین مردم هم آدم است. آنها نظرشان به این معنا هست، و ما میلمان این است؛ آرزومان این است که یک همچو مکتبی در خارج بشود، تحقق پیدا کند؛ میل انبیا هم همین بوده است. میل همه ما این است که ما یک حکومتی داشته باشیم، همان جور حکومتهایی که در صدر اسلام بود که عدالت بود، همه‏اش عدالت بود و زاید بر آن، آن مسائلی که در قرآن کریم و در اسلام هست آنها هم باشد- همه چیز- و حالا راجع به جمهوری اسلامی‏اش که اول قدم است و تا حالا الآن اسلام، جمهوری اسلامی الآن رژیم ماست. برای اینکه رأی دادید و شد.

رژیم سابق رفت، دفن شد تا ابد. دفن شد و حالا رژیم شما رژیم اسلامی است. در این رژیم اسلامی الآن ما خیلی مسئولیت داریم. مسئولیت بزرگ داریم و او حفظ آبروی اسلام است. الآن ما همه‏مان مکلفیم حالایی که جمهوری اسلامی شد ما هم اسلامی باشیم.‏

اگر بنا شد جمهوری اسلامی باشد اما ماها دیگر اسلامی نباشیم، حکومت اسلام نیست؛ اینکه، جمهوری اسلامی نمی‏شود. اگر بنا شد که جمهوری اسلامی باشد، پاسبانهایش اسلامی نباشند خدای نخواسته، دادگاههایش اسلامی نباشد، وزارتخانه‏هایش اسلامی نباشد، این حکومت طاغوتی است؛ به اسم اسلام. همان طاغوت است، منتها اسمش را ما عوض کردیم. ما نمی‏خواهیم اسم عوض بشود، ما می‏خواهیم محتوا درست بشود، باید کوشش کنید محتوا درست بشود.

امروز اسلام بسته به اعمال شماست، حکومت اسلامی، اگر شما خوب رفتار کردید، همه قشرهای ایران خوب رفتار کردند، یک حکومت اسلامی و یک رژیم اسلامی «؛ حکومتش اسلامی، ملتش هم اسلامی». اگر همه وزارتخانه‏ها اسلامی شد و همه ادارات اسلامی شد، و ارتش اسلامی شد و شهربانی اسلامی شد و ژاندارمری اسلامی شد، آن وقت حکومت ما یک حکومت اسلامی است. و اگر ماها هم که یک اشخاصی هستیم هر کدام وارد یک کسبی هستیم، و یک شغلی هستیم، ماها هم روی دستور اسلام عمل کردیم یک ملت اسلامی هستیم، و الّا الفاظ است و معنا ندارد. هی من بگویم اسلام و لکن عملم بر خلاف آن باشد، هی حاکم بگوید اسلامی و لکن عمل بر خلاف آن باشد، آن وقت نه رژیم، اسلامی می‏شود، نه ملت، ملت اسلامی می‏شود. کوشش کنید که ملت اسلامی باشد و دولت اسلامی.

و از خدای تبارک و تعالی من می‏خواهم که این اتحاد شماها و این روحیه قوی شما محفوظ باشد تا این مراتب سیر بشود، تا این مراحل بگذرد. خداوند همه‏تان را حفظ کند

صحیفه امام، ج‏8، ص: 411-417

 

                       

سخنرانی [در جمع پاسداران و روحانیون تربت حیدریه (نگرانی برای اسلام)]

زمان: 13 تیر 1358/ 9 شعبان 1399

مکان: قم‏

موضوع: نگرانی برای اسلام- خلافکاری‏های مسئولین موجب آسیب‏پذیری مکتب‏

حضار: پاسداران و روحانیون تربت حیدریه‏

بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏

در این مجلس، هم پاسدارها هستند و هم علما و هم طبقات دیگر. آن چیزی که من را حالا نگران دارد، و اگر عرض کنم آقایان هم نگران خواهند شد، این است که در این وقت که با همت همه قشرها، همه طبقات، این نهضت را به اینجا رسانده‏اند و دشمن را از صحنه بیرون کرده‏اند و دست اجانب را کوتاه کردند، حالا یک خطری بدتر از آن خطرها متوجه ماست، و آن خطر این است که از این دو طایفه، یعنی طایفه روحانیون و پاسدارها که روحانیون هم جزء پاسدارها هستند؛ آنها هم پاسدار اسلام‏اند، دیگران هم پاسدارند؛ بلکه همه ملت پاسدار اسلام باید باشند: کُلُّکُم رَاعٍ و کُلُّکُم مَسئولٌ  آن خطری که الآن من را نگران کرده است- و من تکرار می‏کنم، هر دسته‏ای که بیایند اینجا تکرار می‏کنم آن را- آن خطر این نیست که ما شکست بخوریم؛ شکست خوردن خطر نیست؛ اولیای خدا هم بسیاری‏شان در جنگها شکست می‏خورده‏اند؛ حتی خود پیغمبر هم گاهی شکست می‏خورد؛ حضرت امیر هم از معاویه شکست خورد. اگر ما در آن رژیمی که بود و قیام کردیم و شما قیام کردید فرض کردیم که ... ما را شکست می‏دادند، هیچ اشکالی در کار نبود؛ ما را هم می‏کشتند برای اسلام بود؛ کاری نبود. آنکه الآن موجب نگرانی است این است که از این دو قشر- مهم این دو قشرند و سایرین هم هستند که ... اسم می‏برم- قشر روحانیون که پاسداران اسلام و قرآن هستند از صدر اسلام تا حالا، و قشر پاسدارهای اسلامی، و اضافه کنید به اینها کمیته‏ها،

  دادگاه‏های انقلاب اسلامی، اگر خدای نخواسته اینها که در نظام اسلام الآن هستند- ما مدعی هستیم که پاسدار احکام اسلام هستیم، و شما هم پاسدارید از این انقلاب اسلامی، و همه ملت هم باید پاسدار از اسلام باشند- الآن که نظام اسلامی است و ما رژیم را رژیم جمهوری اسلامی می‏دانیم، رأی دادید، همه ملت رأی دادند، و الآن رسماً مملکت ما رژیمش جمهوری اسلامی است، اگر از ما یا از شما یا از کمیته‏ها یا از دادگاه‏های انقلاب یک اعمالی صادر بشود که در نظر عالَم این اعمال بر خلاف رویه باشد، این اسباب این می‏شود که آنهایی که با ما دشمن هستند و عددشان هم در خارج خیلی زیاد است، و در داخل هم هست، و مراقب این هستند که یک قدم خلافی از ماها ببینند و یکی را هزارها کنند و منعکس کنند در روزنامه‏های خارج، در مجلات خارج، و در داخل هم با اشارات، و بگویند که «نظام اسلامی هم همین است؛ اینها پاسدارهایش، و اینها روحانیونش، و اینها بازاری‏هایش، و آنها هم سایر طبقاتش، و مکتب ما را متزلزل کنند. اسلام را معرفی کنند به اینکه «اینها پاسدارهای اسلام‏اند، الآن جمهوری اسلامی است و جمهوری اسلامی هم با سابق فرقی نکرد؛ آن وقت محمد رضا پهلوی و سازمان امنیت خلافکاری می‏کردند، حالا آقایان روحانیون و آقایان پاسداران و دادگاه‏های انقلاب و کمیته‏ها خلافکاری می‏کنند؛ پس معلوم می‏شود که اسلام هم- همین- مثل سایر رژیمها می‏ماند.» نمی‏گویند که من یک کار خلاف کردم، آقا یک کار خلاف کرده،- شما- می‏گویند که «الآن رژیم اسلامی است و جمهوری اسلامی است، و اینها هم که می‏گویند ما پاسدار جمهوری اسلامی هستیم، روحانیون هم که می‏گویند ما از اول پاسدار اسلام بودیم، و دادگاه‏ها هم می‏گویند دادگاه انقلاب اسلامی، و کمیته‏ها هم می‏گویند کمیته‏های اسلامی، اینها همه با اسم اسلام،» الآن این جماعات هستند و به ما بگویند که «جمهوری اسلامی هم مثل رژیم شاهنشاهی است؛ منتها آن وقت یک دسته‏ای آن کارها را می‏کردند، حالا یک دسته دیگری؛ آن وقت آن دسته می‏ریختند توی خانه‏های مردم و کارهای خلافی می‏کردند، حالا هم این دسته هست؛ آن وقت آن دسته کاری می‏کردند، حالا به اسم کمیته اسلامی تعدی می‏کنند؛ ‏آن وقت محمد رضا و اتباعش این کار را می‏کردند، حالا روحانیون این کار را می‏کنند. مهره‏ها عوض شده، مسائل همان مسائل است!

این خطری است که، مصیبتی است که از همه مصیبتها بالاتر است. در کشتن حضرت سید الشهدا هیچ اشکال نبود برای اینکه مکتب را داشتند آنها از بین می‏بردند، و شهادت حضرت سید الشهدا مکتب را زنده کرد. خودش شهید شد، مکتب اسلام زنده شد؛ و رژیم طاغوتی معاویه و پسرش را دفن کرد ... و سید الشهدا هم چون دید اینها دارند مکتب اسلام را آلوده می‏کنند، با اسم خلافت اسلام خلافکاری می‏کنند و ظلم می‏کنند و این منعکس می‏شود در دنیا که خلیفه رسول اللَّه دارد این کارها را می‏کند، حضرت سید الشهدا تکلیف برای خودشان دانستند که بروند و کشته هم بشوند؛ و محو کنند آثار معاویه و پسرش را. پس کشتن، شهادت سید الشهدا چیزی نبود که برای اسلام ضرر داشته باشد؛ نفع داشت برای اسلام؛ اسلام را زنده کرد. اگر ما هم همه در این نهضتی که کرده بودیم، در این راهی که داشتیم می‏رفتیم برای مبارزه و معارضه، کشته می‏شدیم، آن هم اشکال نداشت؛ برای اینکه ما هم راهمان را رفته بودیم؛ کشته شده بودیم در راه اسلام. اسلام در خطر نبود؛ اسلام زنده تر می‏شد. اما حالا که دست ما افتاده است، حریف را بیرون کردید و خودتان قبضه کردید مملکت خودتان را، و خودتان دارید اداره می‏کنید و پاسدار هستید و آقایان هم پاسدار هستند. اگر در این وضع از ماها یک کار خلاف صادر بشود، خدای نخواسته روحانیون در بلاد اختلاف با هم بکنند، معارضه با هم بکنند، پاسدارها با هم اختلاف بکنند، به هم تفنگ بکشند، کمیته‏ها خلاف بکنند، دادگاه‏ها درست رسیدگی نکنند، امروز نمی‏گویند که اگر یک آقایی کاری بکند، بگویند ساواکی است؛ امروز می‏گویند روحانی است و روحانیین این‏اند. دیکتاتوری عمامه و کفش است! و مکتب ما آلوده می‏شود نه خودمان. خودمان مهم نیست؛ مکتبمان آلوده می‏شود. منعکس می‏کنند این اشخاصی که با کمال دقت کارهای ما را تحت نظر دارند،و با ما هم دشمن‏اند و با اسلام هم دشمن‏اند. نمی‏گویند که فلان آدم یک کار خلافی کرد؛ می‏گویند «رژیم هم الآن اسلامی شده و الآن هم اینها- همه- مدعی‏اند که ما پاسدار اسلام هستیم و ما نگهبان اسلام هستیم و روحانیون هم می‏گویند ما نگهدار اسلام هستیم، و این است وضعشان! پس معلوم شد که اسلام این طوری است»؛ این طور منعکس می‏کنند که «اسلام این است؛ و این آخوندها دروغ می‏گفتند که اسلام مکتب مترقی است؛ این است!»

این خطر خطر بزرگی است برای ما. و این خطر را باید از آن جلوگیری کنید. چه جور جلوگیری کنیم؟ روحانی به وظیفه روحانیتش، به وظیفه‏ای که اسلام برای روحانی تعیین کرده، عمل کند؛ پاسدار اسلام به وظیفه پاسداریش عمل بکند. پاسدار انقلاب است نه مخل به انقلاب، معارض با انقلاب. اگر ما یک خلافی بکنیم، روحانی نیستیم؛ یک اشخاص شیطانی هستیم که صورت روحانیت به خودمان، لباس روحانیت پوشیدیم. اگر شما پاسدارها که قدرت الآن دستتان است یک کاری بکنید که بر خلاف وظیفه پاسداری است، شما پاسدار اسلام و انقلاب نیستید؛ شما پاسدار هوای نفس خودتان هستید، به هوای نفستان عمل می‏کنید، به الهام شیطان عمل می‏کنید. اگر بازاری در جمهوری اسلامی همان بازاری باشد که در رژیم طاغوتی بود، نباید ادعا کند که بازار اسلام است. نه، بازار طاغوت است! آن اجحافات زیادی که الآن دارد به این مستمندان می‏شود، این رباخواری که الآن رواج دارد، این هروئین فروشی و- نمی‏دانم- زهر مار فروشی که الآن رواج دارد، اینها را به عهده بازار اسلام حساب می‏کنند؛ به عهده جمهوری اسلامی حساب می‏کنند. مکتب ما شکست می‏خورد، اسلام شکست می‏خورد، اسلام دفن می‏شود، و دیگر کسی نمی‏تواند بیرونش بیاورد.برادرهای روحانی من! برادرهای پاسدار من! دریابید اسلام را! اختلافات را کنار بگذارید. با هم برادر باشید.  همه با هم دست به هم بدهید و اسلام را نجات بدهید. خطر است امروز. حالا که ما آزاد شدیم، هر کاری دلمان می‏خواهد بکنیم؟! اسلام یک همچو آزادی نمی‏دهد به کسی. حالا که ما از زیر بار ظلم رژیم سابق بیرون آمدیم، خودمان ظلم بکنیم؟! خوب ... ما فرقمان با آنها چه هست؟ شما همه لباس پاسداری دارید، آقایان لباس روحانیت دارند، مسئولیت زیاد است برای آنها. امروز روزی است که مسئولیت برای همه ما، برای همه طبقات، برای همه مسلمان‏ها مسئولیت امروز زیاد است در ایران. رژیم سابق نیست که گردن من و شما نگذارند بگویند ظالمها دارند این کارها را می‏کنند. رژیم اسلامی است. اگر از دولت اسلامی خلاف صادر بشود، اسلام را لکه دار می‏کند. اگر از روحانی در این زمان یک خلاف صادر بشود، مکتب را متزلزل می‏کند. اگر از پاسدارهای ما خدای نخواسته یک خلافی صادر بشود، همان کارهایی که در رژیم سابق می‏شد حالا با این اسم بشود، مکتب ما متزلزل می‏شود. اگر کمیته‏های ما خلافی بکنند [و همین طور] اگر دادگاههای ما [مکتب ضربه می‏بیند] این دادگاهها، دادگاههای طاغوتی که نیست، دادگاههای اسلامی است؛ از دادگاههای اسلامی توقع این دارند که احکام اسلام جاری بشود، و همین طور از همه ما. این مسأله جزء مصیبتهایی است که من الآن برایش ناراحتم و شما هم ناراحت باید باشید. و علاجش به این است که هر یک ما به وظیفه‏ای که خدا برای او معین کرده عمل کنند؛ روحانیون عمل کنند به وظایفی که اسلام برایشان تعیین کرده.

قرآن کریم فرموده است: وَ اعتَصِمُوا بِحَبلِ اللَّهِ جَمِیعاً و لَا تَفَرَّقُوا ؛ این یک دستور است. دستور الزامی است، امر است؛ مشتمل بر یک امر است و یک نهی: مجتمع باشید با هم، به اسلام تمسک بکنید، همه با هم به اسلام تمسک بکنید، تفرقه بینتان نباشد این طور نباشد که ملتها، آنهایی که ناظر ما هستند،آنهایی که دشمن ما هستند و نظارت بر ما می‏کنند، بگویند که در هر شهری آن شلوغکار عبارت از معممین آن است! این برای ما سرشکستگی دارد- عرض بکنم- خلافِ ما برای امام زمان سرشکستگی دارد. دفاتر را وقتی بردند خدمت ایشان و ایشان دید شیعه‏های او- خوب، شما شیعه او هستید، ما شیعه او هستیم- شیعه او دارد این کار را می‏کند، این ملائکة اللَّه که بردند پیش او دید، سرشکسته می‏شود امام زمان، بیدار بشوید که مسأله خطرناک است! و خطر هم خطر شخص نیست، خطر ملت نیست، خطر اسلام است.

ان شاءالله

صحیفه امام، ج‏8، ص: 418-423

 

                       

سخنرانی [در جمع کارکنان بهداری و بهزیستی آذربایجان شرقی (برکات نهضت)]

زمان: 13 تیر 1358/ 9 شعبان 1399

مکان: قم‏

موضوع: تحول روحی از برکات نهضت‏

حضار: کارکنان اداره بهداری و بهزیستی آذربایجان شرقی‏

بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏

دستاوردهای انقلاب اسلامی‏

از برکات این نهضت یکی این است که ما با آقایان محترمی که دور از مرکز علمند، در مراکز دیگرند، از نزدیک آشنا می‏شویم و مطالبی اگر دارند و داریم به هم می‏رسانیم، و اگر درد دلی هم داریم ذکر می‏کنیم، بلکه شما که مأمور بهداری و بهزیستی هستید معالجه کنید.

یکی از برکات این نهضت قضیه «تحول روحی» در جامعه ما هست که من مکرر این را گفته‏ام که این تحول روحی که در ایران پیدا شده است و این نهضت توانست این تحول روحی را ایجاد کند به خواست خدای تبارک و تعالی از این پیروزی که نصیب ما شده است و دست اجانب را کوتاه کردیم و دست خیانتکارها را، اهمیتش بیشتر است. این تحولات روحی به این زودی برای یک شخص هم حاصل نمی‏شود تا برسد به گروهها؛ تا برسد به سرتاسر یک کشور. شما هم ملاحظه می‏کنید که چند جور تحول، تحولهای روحی پیدا شد در این جمعیتها؛ یکی که من کراراً گفتم و باز هم تکرار می‏کنم این تحولی [است‏] که از خوف و ترس به شجاعت متحول شدند. شما ملاحظه کردید، دیگر اینها همه یادتان هست، که یک پاسبان اگر می‏آمد در بازارها؛ بازار تهران، بازار تبریز و می‏گفت که «4 آبان » است و باید بیرق بزنید سر دکانها، توی ذهن مردم اصلًا نمی‏آمد.

که می‏شود هم با پاسبان معارضه کرد و گفت نه. همه اطاعت می‏کردند روی اینکه خوب، دنبالش خوف اینکه حبس باشد، زجر باشد، شکنجه باشد در ظرف کمتر از دو سال آخر این انقلاب، در ظرف کمتر از دو سال، همین جمعیتها یک تحولی درشان پیدا شد که ایستادند در مقابل توپ و تانک و مسلسل و گفتند ما اصلًا رژیم [شاه را] نمی‏خواهیم. آنکه به خودش جرأت نمی‏داد که بگوید من امشب این کار را نمی‏کنم و بیرق نمی‏زنم، این جرأت را پیدا کرد که مشتش را گره کند و جلو برود. بریزند توی خیابانها و فریاد بزنند که مرگ بر این سلطنت کذا. این تحول آسانی نیست. بله، یک نفر، دو نفر، ده نفر، یک همچو تحولی پیدا بکنند، خوب می‏شود، اما یک ملتی این طور بود، همان طوری که در آذربایجان بود، در مشهد بود، در تهران بود، در شیراز بود، در دهات بود، در قصبات بود. اختصاص به یک محیطی نداشت، سرتاسر کشور یکدفعه متحول شد و این نبود جز اینکه یک عنایت خاصی از طرف خدای تبارک و تعالی به این ملت شد، یک نظر معنوی خدای تبارک و تعالی بر این ملت انداخت و ملت را فوق النظر متحول کرد؛ کانّه یک چیزی دیگر شدند. جمعیتها سرتاسر کشور یک چیز دیگری شدند، یک چیزی بودند، یک چیز دیگر شدند؛ متحول شدند یک جمعیتی به یک جمعیت دیگر. و باز جزو تحولات، این تحول حس اعانت بود که مردمی که از هم جدا بودند و کاری به هم نداشتند و اینها یک وقت ما دیدیم که وقتی جمعیت راه می‏افتد، به اطراف، اینها اعانت می‏کنند؛ زن و مرد خانه‏ها، این خیابانهایی که هست و خانه‏هایی که در خیابان هست آن طور که برای ما نقل می‏کردند- مکرر اینها آب می‏آوردند، چه می‏کردند و به مردم اعانت می‏کردند در این کاری که داشتند؛ یک دسته تظاهر می‏کردند یک دسته هم اعانت به این اشخاصی که تظاهر می‏کردند.

یک قصه‏ ای که در نظر من خیلی جالب است این است  که یکی از اشخاص به من گفت: گفت من در خیابان تهران دیدم که در این تظاهرات یک زنی یک کاسه‏ای دستش هست این طور ایستاده و تویش هم پول هست، من فکر ‏کردم که خوب این حالا فقیر هست و پولی می‏خواهد، پیرزن هم بود، گفت وقتی که نزدیک شدم و از او استفسار کردم، گفت که امروز تعطیل است، اینجا هم مرکز تلفن است؛ من این را نگه داشته‏ام که هر که بخواهد تلفن کند این پول را بردارد و بیندازد آنجا و تلفن کند. این یک قضیه کوچک جزیی است، اما معنایش زیاد است. این جزو همان تحولهایی است که پیدا شد. یا کسی باز نقل می‏کرد که اگر یک ساندویچی را به یک نفر تعارف می‏کردند در این اجتماعات- ایشان گفت من خودم دیدم- این تکه تکه می‏کرد، لقمه لقمه، به این و آن می‏داد تا آخر. اینها یک مسائلی است که به نظر اولی کوچک می‏آید، لکن اینها بزرگ است. یک تحول بوده این، این حس تعاون مردم که از هم داشتند این یک مسأله عادی نیست، باز یک مسأله الهی است که اشخاصی که آن وقت ارتباط به هم نداشتند، کاری نداشتند، اینها همچو مرتبط به هم شدند و همچو جوش پیدا کردند که شدند یک خانواده؛ کانّه مردم یک خانواده بودند؛ این خانواده هم از هیچ چیز نمی‏ترسید.

گفت شخصی که یک بچه ده- دوازده ساله‏ای در این مبارزات سوار موتورسیکلت ظاهراً بود- یا دوچرخه یا موتورسیکلت- گفت این همان طور رفت طرف تانکی که داشت می‏آمد حمله کرد این بچه و بچه هم زیر تانک خرد شد از بین رفت. اما این طور شده بودند. این تحول یک تحول الهی بود و یک دست غیبی مردم را این طور متحول کرد، و تا این نحو تحول نبود این پیروزی نبود. ملتی که دست خالی بود، هیچ نداشت حالا چهار تا تفنگ پیدا شده است، کی، آن وقت این حرفها بود- دست خالی، آنها هم مسلح و همه تانک و توپ و مسلسل دار و اینها هیچ نداشتند جز اینکه یک فریاد «لا اله الا اللَّه» و «اللَّه اکبر» و یک مشت پُر و یک ایمان قلبی قوی. این ایمان بود که این مردم را به این پیروزی رساند که همه حسابها فاسد از کار درآمد. حساب اینکه دست خالی نمی‏شود غلبه کرد بر این سلاحهای مدرن، این حسابها خلاف درآمد. چون آنها حساب معنویات را نمی‏کردند؛ حساب مادیات ‏این تحول یک نعمت  را می‏کردند. معنویت غلبه کرد بر مادیات، خدا غلبه کرد بر شیطان و غلبه دارد بر شیطان.بزرگی است که اگر ما نگهش داریم این نعمت خدا را، برای ما همه چیز هست. اول بفهمیم که نعمتی بوده، خدا داده است، ما خودمان ضعیف بودیم و خداوند ما را تقویت کرد و قوتی داد که همه قدرتهای خارجی را شکست دادید.

اینهایی که از خارج می‏آیند، از امریکا می‏آیند، از جاهای دیگر می‏آیند، می‏گویند که ایرانی‏ها نمی‏دانند چه کردند، خارج می‏دانند چه خبر است؛ آنها می‏فهمند که چه شده است؛ خود ایرانی‏ها توجه ندارند. باز داخل معرکه هستند نمی‏دانند چه شده است. تمام دُوَل پشتیبان محمد رضا بودند. نه دولتهای امریکا و شوروی و ابرقدرتها، خیر. همین دولتهای پایین تر، همین دولتهای اسلامی همه طرفدار بودند، و با همه طرفداریهایی که کردند و با همه قدرتهایی که خود این هم داشت نتوانستند این را نگهش دارند. ملت با دست خالی شکست داد هم قدرت محمد رضا را و هم آنهایی که پشتیبان او بودند. این یک مسئله‏ای نیست که ما بتوانیم روی موازین طبیعی حلش کنیم، این دلیل بر این است که یک مبدأ فوق این مبادی هست؛ این دلیل بر این است که خدا هست.

اگر این را حفظش بکنید همه چیز دارید، اگر این انسجامی که ملت پیدا کرد و گروهها، متفرقات به هم مجتمع شدند، همه با هم شدند، آنهایی که دور از هم بودند به هم نزدیک شدند و آن ایمانی که قلبها مملو از ایمان و همه داد می‏زدند «جمهوری اسلامی» اگر این را ما نگهش داریم، قدر این نعمت را بدانیم، نگهش داریم، یک ملت پیروزی هستیم که دیگر نمی‏توانند این ریشه‏های فاسد کاری انجام بدهند. لکن مهم همین است که نگهش داریم. مهم این است که ما آن وحدتی که داشتیم حفظش کنیم. حالایی که رسیدیم به یک مرتبه‏ای از پیروزی و دشمنها را بیرون کردیم، حالا خیال نکنیم که تمام شد قضیه و برگردیم سراغ اینکه من خانه ندارم، کسب من حالا چطوری ‏ است.

شما دیدید آن روزی که توی خیابانها می‏ریختند- همه‏تان بودید لا بد- توی خیابانها می‏ریختند و فریاد «اللَّه اکبر» را بلند می‏کردید، هیچ فکر این بودید که کسب شما امروز چه جوری است؟ شما کسبها را رها کرده بودید، شما پنج ماه، شش ماه بیشتر کسبها را رها کردید. یک همچو موجودی خدا ساخت. آنی که حاضر نبود یک روز دکانش را رها بکند شش ماه رها کرد، نه شش ماه رها کرد و نگران بود، شش ماه رها کرد و عاشقانه رها کرد. این را یک چیز آسانی حساب می‏کنید؟ اینها یک نعمتهایی است، عنایاتی است که خدای تبارک و تعالی بر شما کرد و این عنایت را، این رحمت را، دو دستی بگیرید نگهش دارید، حفظش کنید. همه با هم برادر، همه فداکار هم باشید و فداکار اسلام باشید. اگر این روحیه محفوظ بماند، این شجاعت محفوظ بماند،- و شما آذربایجانیها، مرکز شجاعتید- اگر این شجاعت محفوظ بماند و این توجه به خدا محفوظ بماند و این وحدت کلمه محفوظ بماند دیگر کسی نمی‏تواند، هیچ قدرتی نمی‏تواند شما را عقب بزند و هیچ کسی نمی‏تواند همه دارایی شما را بگیرد و بخورد و ببرد و خیانت به شما بکند. نه دولتی دیگر می‏تواند که خلاف بکند و نه ارتشی می‏تواند به شما تحمیل بشود و نه ژاندارمری می‏تواند تحمیل بشود و نه هیچ چیز. خودتانید و استقلال، آنها هم از شما هستند، آنها هم قوای شما هستند.

وحدت کلمه و اسلامی بودن یک مملکت به این است که از آن رئیس جمهور که آن بالا هست به حسب اعتبار، تا آن کسی که آن پایینهاست اینها یک جور باشند، نه این از او بترسد نه او توقع داشته باشد که این از او بترسد. اسلام این طوری است.

حضرت امیر- سلام اللَّه علیه- که خلیفه مسلمین بود، خلیفه یک مملکتی که شاید ده مقابل مملکت ایران بود، از حجاز تا مصر، آفریقا، کذا [و] یک مقدار هم از اروپا، این خلیفه الهی وقتی توی جمعیت بود مثل همه ما که نشسته‏ایم با هم، این هم زیر پایش نبود،

همین بود که یک پوست داشتند- به حسب نقل- یک پوست داشتند که شب خودش و حضرت فاطمه رویش می‏خوابیدند، و روز روی همین پوست علوفه شترش را می‏ریخت. پیغمبر هم همین شیوه را داشت. اسلام این است، آنی که ما می‏خواهیم این است. البته هیچ کس قدرت ندارد مثل او باشد اما ما می‏خواهیم یک خرده نزدیک، یک بویی از اسلام بیاید در ایران ما می‏خواهیم این طور بشود که وقتی رئیس یک مملکتی فرض کنید رئیس جمهور، نخست وزیرش توی جمعیت می‏آید همچو امتیازی نباشد که مردم کنار بروند، آی آه واه بشود. زمان رژیم سابق اگر می‏خواست این شخص از یک خیابانی عبور کند، سازمان امنیت و مأمورها قبل از اینکه بیاید، دو روز، سه روز قبل این جاها را همه را تحت نظر می‏گرفتند؛ خانه‏ها را، این خانه‏ها را خالی می‏کردند از مردم، تحت نظر می‏گرفتند که ایشان می‏خواهد یک عبوری از اینجا بکند. چرا؟ برای اینکه خودش خائن بود و خائن می‏ترسد. خیانت به مملکت کرده بود و خائن خائف است. از خودش می‏ترسد، می‏ترسد بکشندش. اما مالک اشتر هم این طور بود؟ توی مردم بودند، حضرت امیر تو مردم بود، با مردم بود. پیغمبر اکرم توی مسجد- به حسب نقل- توی مسجد وقتی نشسته بودند با اصحابشان، یک عرب که از خارج می‏آمد نمی‏شناخت کدام یکی [از] آنها پیغمبرند، کدام یکی دیگران هستند. می‏پرسید که: کدام یکیتان هستید؟ پیغمبر کدامها هستید؟ وضع این طور بود که دور [هم‏] می‏نشستند. یک صدری [و] یک ذیلی نبود. دور هم می‏نشستند. وقتی یک کسی می‏آمد، خوب اینها که دور هم نشسته‏اند کدام یکیشان هستند. وضع حکومت اسلام این است.

ارتش اسلام این طور نبوده است که وقتی بیاید مردم از خوف فرار کنند از دست آنها، پشت بکنند به آنها. رژیمهای طاغوتی ارتششان برای این است که مردم را اول سرکوب کنند. ارتش ایران هیچ وقت برای این نبوده است که بروند دشمنان را سرکوب کنند. این ارتشها برای سرکوب کردن شماهاست. شما هم شاید بسیاریتان یادتان باشد که متفقین وقتی که آمدند در سرحدات، زمان رضا خان، شاید بعضی‏تان یادتان باشد، وقتی که آمدند در سرحدات،‏  به مجرد اینکه اینها  حمله کردند آنها فرار کردند ... این را دیگر من خودم شاهد بودم، سرحد را ما شاهد نبودیم. اما از سر حد که حمله کردند تهران خالی شد. تمام صاحب منصبان از تهران رفتند طرف اصفهان. چمدانشان را پر کردند و فرار کردند. رضا خان گفته بود آخر این ارتش و این بساط چطور سه ساعت طول کشید. گفته بودند سه ساعت طول نکشید، آنها آمدند و ما رفتیم. ما برای اینکه اظهار قدرت بکنیم می‏گوییم سه ساعت، کی سه ساعت طول کشید؟ مسأله این طور بود. در سر حد این طور شد. من تهران بودم، در سر حد این قضیه واقع شده بود. سربازها در تهران از سربازخانه‏ها بیرون ریخته بودند و فرار کرده بودند. تو خیابانها راه می‏رفتند، فرار می‏کردند. به هم ریخت. آنها در سر حد آمدند، تهران به هم ریخت. فرار کردند صاحب‏منصب‏های ارشد، ارتشبدها و نمی‏دانم فرض کنید که سپهبدها؛ چمدان‏ها را برداشتند و سوار اتومبیل شدند رفتند طرف اصفهان که از یک طرفی مثلًا پناهگاه پیدا کنند.

ارتش برای این نبود که مقابل یک قدرت خارجی باشد، ارتش برای این بود که ماها را سرکوب کنند تا دیگران بیایند بخورند و ما نتوانیم حرف بزنیم. برای این بود. یک همچو ارتشی نمی‏تواند مقاومت کند در مقابل یک قدرت، بلکه نتوانست مقابله کند در مقابل شماها. البته پیوند هم شدند به ما، آنهایی که روح انسانی‏شان باقی بود متصل شدند به ملت، آن هم برای اینکه، می‏دیدند که حق با اینهاست. آنها را هم چاپیده بودند. آنها را هم خود آنها چاپیده بودند. شاید از حقوق آنها هم باز دربار یک چیزی می‏برد. می‏گویند از پاسبانها هم می‏بردند. من اطلاعی ندارم.

اسلام اگر ان شاء اللَّه با خواست خدا در خارج تحقق پیدا کند، و لو به یک وجود کوچکی نازلی، غیر از این مسائل است که اینها خیال می‏کنند. غیر از این مطالبی است که مردم خیال می‏کنند، و اینهایی که خیال می‏کنند که ما ‏اسلام را می‏فهمیم، غیر از این مسائل است. اگر اسلام پیدا بشود، اسلام آن است که همان روزی که بیعت کردند با حضرت امیر- سلام اللَّه علیه- همان روز- در تاریخ هست- که بیعت کردند، بیعتی که طول و عرض مملکتش آن قدر بود که عرض کردم- بیعت تمام شد بیل و کلنگش را برداشت رفت یک چشمه‏ای بود که مشغول بود برای کندنش. رفت آنجا ... سرِ کارش. کارگر بود. حالا چشمه درآمد! می‏گویند که چشمه هم وقتی که کلنگ آخر را زدند مثل گردن شتر آب بیرون آمد. یک کسی گفت خوب است، گفت که این ورثه را چیز بده. بعد آن را وقفش کرد. یک همچو سردارهایی اسلام داشته است. یک همچو لشکری داشته است که وقتی جنگ می‏کردند- تاریخ هست- گرسنه بودند. این جهازات جنگی در کار نبود، هر چند نفرشان یک دانه شمشیر و هر چند نفرشان یک دانه شتر داشتند، این حرفها نبود که خیال کنید که حالا سازوبرگ [فراوان است‏] هر چند نفر یک خرما. یک دانه خرما گیر این می‏آمد می‏گذارد دهانش، همان شیرینی‏اش که به دهانش می‏رسید در می‏آورد می‏داد به رفیقش آن بگذارد دهانش. می‏داد رفیقش، آن می‏داد رفیقش، تا آن آخر. این طور اسلام را اینها نگه داشتند، و حالا ما باید نگه داریم این اسلام را.

اسلام خیلی عزیز است. اسلام خیلی فدایی داده است. پیغمبر اسلام برای اسلام خیلی زحمت کشیده، تمام عمرش در زحمت بوده، تمام عمرش. آن وقتی که در مکه بود زحمتش یک طور بود، با آن رنج و تعبی که بود و مدتها در حبس، یعنی بیرون بود و نمی‏توانست اصلًا خودش را نشان بدهد. آن وقت هم که مدینه آمدند جنگهای زیادی که با مشرکین واقع شد و با خائنها و با گردن کلفتها و با ثروتمندها تا اینها را بخواهند خاضع کنند برای اسلام. بسته بودند چند نفر را، داشتند می‏آوردند. اسیر کرده بودند. فرمود ببین! ما باید با زنجیر اینها را به بهشت ببریم. جنگهایشان برای این بود که مردم را آدم کنند. نه این بود که مملکت بگیرند. مملکت‏گیری [روش‏] اسلام نیست. ممالک را که فتح‏ می‏کردند برای این بود که قلوب اینها فتح بشود، نه برای این بود که یک مملکت زیادی درست کنند، مالیات زیاد بشود؛ برای این بود که اینها را آدم کنند؛ انسان کنند. اسلام خیلی عزیز است، و اسلام خیلی فدایی داده. اسلام، امام حسین را فدایی داده؛ او را باید نگهش داشت. الآن نوبت ماست. الآن اسلام به دست ما افتاده. الآن جمهوری اسلامی است. طاغوتی در کار نیست. ما باید فکر این باشیم که این اسلام را حفظ کنیم، نگه داریم. ما باید از این اختلافاتی که تازگی دارد [پیوسته‏] پیدا می‏شود و دامن به آن می‏زنند؛ آنهایی که می‏خواهند نگذارند این اسلام تحقق پیدا کند، به آن دامن‏می‏زنند، به اختلافات دامن‏می‏زنند، ما باید این اختلافات را کوشش کنیم از بین برود، و این وحدت کلمه‏ای که نعمت خدا، نعمت بزرگ خدا بود به ما داد محفوظ بماند، تا اینکه این بار را ان شاء اللَّه با سلامت، سعادت به منزل برسانیم.

خداوند ان شاء اللَّه همه شما را تأیید کند. موفق باشید. خداوند همه شما را سعادتمند کند. مملکت مال خودتان باشد، خودتان زحمت بکشید برای خودتان، نه اینکه شما زحمت بکشید و دیگران ببرند و بچاپند.

و السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته

صحیفه امام، ج‏8، ص: 424-432

                       

سخنرانی [در جمع اساتید دانشگاه تهران (تفاوت دانشگاه غربی و دانشگاه اسلامی)]

زمان: بعد از ظهر 13 تیر 1358/ 9 شعبان 1399

مکان: قم‏

موضوع: تفاوت دانشگاه غربی و دانشگاه اسلامی‏

حضار: استادان دانشگاه تهران‏

بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏

فرق بین دانشگاههای غربی و دانشگاههای اسلامی باید در آن طرحی باشد که اسلام برای دانشگاهها طرح می‏کند. دانشگاههای غربی- به هر مرتبه‏ای هم که برسند- طبیعت را ادراک می‏کنند، طبیعت را مهار نمی‏کنند برای معنویت. اسلام به علوم طبیعی نظر استقلالی ندارد. تمام علوم طبیعی- به هر مرتبه‏ای که برسند- باز آن چیزی که اسلام می‏خواهد نیست. اسلام طبیعت را مهار می‏کند برای واقعیت؛ و همه را رو به وحدت و توحید می‏برد. تمام علومی که شما اسم می‏برید و از دانشگاههای خارجی تعریف می‏کنید- و تعریف هم دارد- اینها یک ورق از عالم است؛ آن هم یک ورق نازلتر از همه اوراق. عالَم، از مبدأ خیر مطلق تا منتها إلیه، یک موجودی است که حَظِ طبیعی‏اش یک موجود بسیار نازل است؛ و جمیع علوم طبیعی در قبال علوم الهی بسیار نازل است؛ چنانکه تمام موجودات طبیعی در مقابل موجودات الهی بسیار نازل هستند. فرق ما بین اسلام و سایر مکتبها- نه مکتبهای توحیدی را عرض نمی‏کنم- بین مکتب توحیدی و سایر مکتبها، که بزرگترینش اسلام است، این است که اسلام در همین طبیعت یک معنای دیگری می‏خواهد، در همین طب یک معنای دیگری می‏خواهد، در همین هندسه یک معنای دیگری را می‏خواهد، در همین ستاره‏شناسی یک معنای دیگری می‏خواهد ....

کسی که مطالعه کند در قرآن شریف این معنا را، می‏بیند که جمیع علوم طبیعی جنبه معنوی آن در قرآن مطرح است نه جنبه طبیعی آن. تمام تعقلاتی که در قرآن واقع شده است و امر به تعقل، امر به اینکه محسوس را به عالم تعقل ‏ببرید و عالم تعقل؛ عالمی است که اصالت دارد و این طبیعت، یک شبحی است از عالم؛ منتها ما تا در طبیعت هستیم، این شبح را، این حظ نازل را می‏بینیم.

در حدیث است که إِنَّ اللَّهَ تَعَالی‏ مَا نَظَرَ إلَی الدُّنْیا- یا إلی الطبیعة- مُنذُ خَلَقَها نَظَرَ رَحمَةٍ؛ نه اینکه این جزء رحمت نیست لکن نظر به ماورای این عالم است، به ماورای این طبیعت است. اینهایی که ادعا می‏کنند که ما عالم را شناختیم و اعیان عالم را شناختیم، اینها یک ورق نازل کوچکی از عالم را دیدند و اقناع شدند به همان. آنهایی که می‏گویند که ما انسان را شناختیم، اینها یک شبحی از انسان- آن هم نه انسان، شبحی از حیوانیت انسان- را شناختند و گمان کردند که انسان همین هست. آنهایی که ادعا می‏کنند که ما اسلام‏شناس هستیم، اینها هم یک چیزی از این مرتبه نازل اسلام را دیدند و به همین قناعت کردند و گمان کردند که اسلام را شناختند. انسان به مراتبی که دارد، مرتبه طبیعتش از همه مراتبش نازلتر است؛ منتها محسوس ماست. آن چیز چون محسوس ماست، ما که طبیعی هستیم و الآن در عالم طبیعت هستیم، این محسوس ما را گاهی اشباع می‏کند. معنویت نیست الآن، محسوسات هست.

اسلام برای برگرداندن تمام محسوسات و تمام عالم به مرتبه توحید است. تعلیمات اسلام تعلیمات طبیعی نیست، تعلیمات ریاضی نیست؛ همه را دارد. تعلیمات طب نیست؛ همه این را دارد لکن اینها مهار شده به توحید. برگرداندن همه طبیعت و همه ظِلهای ظلمانی به آن مقام نورانی، که آخِر مقام الوهیت است. بنا بر این، باید این معنا که علوم- ما از آن هم تمجید می‏کنیم؛ تعریف می‏کنیم؛ همه علوم طبیعی، همه علوم مادی؛ لکن آن خاصیتی که اسلام از اینها می‏خواهد در غرب از آن خبری نیست. اگر هم باشد فقط یک چیز نازلی است- آن معنایی که از علوم دانشگاهها ما می‏خواهیم و آن معنایی که از علوم مدارس قدیمه ما می‏خواهیم، همین معنا نیست که در سطح ظاهر الآن هست.‏

و متفکرین ما همان سطح ظاهر را دارند در آن [کار] می‏کنند و بسیار هم ارجمند است کارهایشان؛ لکن آنکه اسلام می‏خواهد این نیست.آنی که اسلام می‏خواهد تمام علوم، چه علوم طبیعی باشد و چه علوم غیر طبیعی باشد، آنکه از آن اسلام می‏خواهد، آن مقصدی که اسلام دارد، این است که تمام اینها مهار بشود به علوم الهی و برگشت به توحید بکند. هر علمی جنبه الوهیت در آن باشد، یعنی انسان طبیعت را که می‏بیند خدا را در آن ببیند، ماده را که می‏بیند خدا را در آن ببیند، سایر موجودات را که مشاهده بکند خدا را در آن ببیند. آنکه اسلام برای آن آمده است: برای برگرداندن تمام موجودات طبیعی به الهیت و تمام علوم طبیعی به علم الهی. و از دانشگاهها هم این معنا مطلوب است. نه اینکه خود طب را- البته طب هم باید باشد، علوم طبیعی هم همه باید باشد، معالجات بدنی هم باید باشد- لکن مهم آن مرکز ثقل است که مرکز توحید است. تمام اینها باید برگردد به آن جهت الوهیت. نباید ما خیال کنیم که ... مثلًا اگر علومی در اسلام هم باشد، نظر مثل علومی است که سایر مردم دارند یا سایر رژیمها دارند.

اسلام در همه چیزش اصلش آن مقصد اعلی‏ را خواسته. هیچ نظری به این موجودات طبیعی ندارد الّا اینکه در همان نظرْ نظر به آن معنویت دارد و به آن مرتبه عالیه دارد. اگر نظر به طبیعت بکند، به عنوان اینکه طبیعت یک صورتی است از الهیت؛ یک موجی است از عالم غیب. اگر نظر به انسان بکند به عنوان این است که یک موجودی است که از او می‏شود یک موجود الهی درست کرد. تربیتهای اسلام تربیتهای الهی است؛ چنانکه حکومت اسلام حکومت الهی است. فرق ما بین حکومتهای دیگر با حکومت اسلام این است که آنها حکومت را می‏خواهند برای اینکه غلبه کنند بعضی بر بعضی و سلطه پیداکنند یک عده‏ای بر عده دیگر؛ اسلام نیست؛ این منظورش نیست. اسلام از کشور گشاییها نمی‏خواهد کشورگشایی کند. اسلام می‏خواهد که کشورگشایی کند که همه را بکِشد طرف یک عالم دیگری. همه را تربیت انسانی بکند نه اینکه استفاده از آنها بکند؛ مثل این رژیمها که شما ملاحظه کردید و می‏کنید که چه در غرب باشد، چه آنهایی که در شرق بوده است؛ که همه نظر به این بوده است که یک سلطه‏ای پیدا کنند و یک استفاده‏های مادی بکنند. اسلام اصلش ماده در نظرش مطرح نیست. هر کس قرآن را مشاهده کند می‏بیند همه چیزهای ماده در آن هست لکن نه به عنوان مادی. همه‏اش به عنوان یک مرتبه دیگری؛ تعلیم به یک مرتبه دیگری.

حکومت اسلامی هم این طوری است که می‏خواهد حکومت اللَّه در عالم پیدا بشود؛ یعنی می‏خواهد سرباز مسلمان با سربازهای دیگر فرق داشته باشد: این سرباز الهی باشد. نخست وزیر مسْلم با نخست وزیر سایر رژیمها فرق داشته باشد؛ این یک موجود الهی باشد. هر جا یک مملکتی باشد که هر جایش ما برویم صدای اللَّه در آن باشد. اسلام این را می‏خواهد. اسلام از کشورگشایی می‏خواهد که اللَّه را در همه عالم نمایش بدهد؛ تربیت الوهیت بکند در همه عالم، تربیت انسانی بکند؛ انسان را برساند به آنجایی که «در وهم تو ناید آن ...». بنا بر این ما باید فرق بگذاریم بین علومی که خودشان مستقلًا اینها را می‏بینند و آن علومی که اسلام آنها را طرح کرده. علوم اسلامی همه اینها هست به علاوه اینها همینها هستند، آن علاوه را ندارند. فرق ما بین علوم اسلامی در همه طرف، در همه جا، با سایر علوم این است که یک علاوه در اسلام هست که این علاوه در آنجا نیست. آن علاوه‏ای که در اسلام هست، آن جنبه معنویت و روحانیت و الوهیت مسأله است.

و اما قضیه «خواجه نصیر»و امثال خواجه نصیر را؛ شما می‏دانید این را که خواجه نصیر که در این دستگاهها وارد ‏ می‏شد نمی‏رفت وزارت کند؛ می‏رفت آنها را آدم کند. نمی‏رفت که برای اینکه در تحت نفوذ آنها باشد. می‏خواست آنها را مهار کند تا آن اندازه‏ای که بتواند. کارهایی که خواجه نصیر برای مذهب کرد، آن کارهاست که خواجه نصیر را خواجه نصیر کرد؛ نه طب خواجه نصیر و نه ریاضیات خواجه نصیر. آن خدمتی که به اسلام کرد. خواجه نصیر که رفت در دنبال هلاکو و امثال آنها لکن نه برای اینکه وزارت بکند، نه برای اینکه برای خودش یک چیزی درست کند. او رفت آنجا برای اینکه آنها را مهار کند؛ و آن قدری که قدرت داشته باشد خدمت بکند به عالم اسلام و خدمت به الوهیت بکند. و امثال او، مثل محقق ثانی،  مثل مرحوم مجلسی و امثال اینهایی که [...] مرحوم مجلسی که در دستگاه صفویه بود، صفویه را آخوند کرد؛ نه خودش را صفویه کرد! آنها را کشاند توی مدرسه و توی علم و توی دانش و اینها- تا آن اندازه‏ای که البته توانستند. بناء علیه ما نباید مقایسه بکنیم که روحانیون یک وقتی وارد شدند. الآن هم ما اگر بتوانیم [همین وظیفه را داریم‏] ما آن وقت هم اگر می‏توانستیم، که آن طوری که آنها می‏خواهند خدمت بکنند، ما هم وارد می‏شدیم. برای اینکه مقصد این است که انسان درست بکنیم. اگر انسان بتواند محمد رضا را انسان کند، بسیار کار خوبی است. انبیا برای همین آمده‏اند. پیغمبر اکرم برای خاطر اینکه این کفار مسلمان نمی‏شدند و اعتنای به این مسائل را نمی‏کردند غصه می‏خورد. بَاخِعٌ نَفسَکَ «4» که بر آثار تو اینها توجه نکردند.

در هر صورت انبیا آمدند که همه مردم را آدم کنند. علم انبیا علم آدمسازی است. قرآن هم یک کتابی است کتاب آدمسازی. نه کتاب طب است، نه کتاب فلسفه است، نه کتاب فقه است، نه کتاب- عرض می‏کنم- سایر علوم است.‏ هر چه در قرآن هست اگر کسی مطالعه کند درست، می‏بیند آنی که در قرآن هست آن جنبه الوهیتش هست. همیشه هر چیزی طرح شده به جنبه الوهیت طرح شده است. همه چیز در آن است اما به جنبه الوهیتش. اسلام برای خدمت به خدا آمده است. انبیا خدمه خدا هستند و برای خدا آمده‏اند؛ و برای توجه دادن همه موجودات اینجا و همه انسانهای اینجا به خدای تبارک و تعالی.

و من امیدوارم که دانشگاه ما یک تبدل معنوی پیدا بکند، یک تحول پیدا کند. همان جوری که بسیاری از چیزها در این نهضت تحول پیدا کرد. و شما ملاحظه کردید که یک تحول بزرگ روحی که در ایران پیدا شد بالاتر از این فتحی بود که کردند. و آن تحول روحی این بود که یک روز پاسبان می‏آمد توی بازار می‏گفت «چهارم آبان است، همه باید بیرق بزنید» هیچ کس به خودش اجازه نمی‏داد که، توی مغزش نمی‏آمد که می‏شود با این پاسبان مخالفت کرد؛ هیچ کس! همه اطاعت؛ هر جا می‏رفت اطاعت. توی دانشگاه هم که می‏آمد اطاعت می‏کردند؛ یکوقت بعد از یکی- دو سال همچو شد که مردم ریختند توی خیابان و گفتند «ما شاه نمی‏خواهیم»! و پیروز هم شدند. [با] این تحول روحی، آن خوفی که از پاسبان بود متبدل شد به یک شجاعتی که از تانک نترسیدند. همان آدمی که از آن چوبی که دست پاسبان بود می‏ترسید، همان آدم آمد در خیابان و مشتش را گره کرد و حمله کرد به تانک. کشته هم شد اما حمله کرد به تانک. این تحول یک تحولی بود که در این نهضت پیدا شد. و این یک دست الهی بود؛ نه یک چیزی بود که ماها بتوانیم این کارها را بکنیم؛ انسان بتواند این کارها را بکند. اصلًا این حرفها نیست. این یک نظر الهی بود. یک نظری بود که خدای تبارک و تعالی به این ملت کرد و متحولشان کرد به یک صورتی که مثل سربازهای صدر اسلام، که می‏گفتند که ما جنگ می‏کنیم کشته بشویم هم نفع با ماست، و بکشیم هم نفع با ماست، اینها را این جوری کرده بودند. مکرر پیش ما آمدند، الآن هم باز، الآن هم من گاهی وقتها، شاید همین دیروز بود که اینجا می‏رفتم یک کسی بیخ گوشِ من گفت که دعا کنید من شهید بشوم. این تحول که مردم شهادت را ‏برای خودشان فوز عظیم می‏دانستند و می‏آمدند توی خیابانها به عشق اینکه شاید هم شهید بشوند، این تحول اسباب این شد که این پیروزی حاصل شد. و الآن این تحول را باید حفظش کنیم.

آن چیزی که لازم است این است که شما که در دانشگاه هستید، شما که تماس با جوانها دارید، این معنا را تذکر بدهید که این تحولی که رمز پیروزی شما بود و شما را تا اینجا رساند و این سد بزرگ شیطانی را شکستید، این تحول و این نهضت را به این معنا که هست حفظش کنید، تا اینکه بعدها هم بتوانیم یک دانشگاه داشته باشیم مستقل برای خودمان، یک مدرسه علمی داشته باشیم مستقل برای خودمان، یک ارتش داشته باشیم مستقل برای خودمان. ما هیچ چیز نداشتیم. ما نمی‏توانیم ادعا کنیم؛ نه شما دانشگاه داشتید، نه ما مدرسه علمی. همه دست آنها بود. همه. همه با امر آنها بود. سازمان امنیت همه را می‏خواست اداره بکند. مساجد ما؛ دست سازمان امنیت بود. هر کدامش یک نفر بازنشسته را نشانده بودند آنجا که نظارت بکند. همه امور دست آنها بود. این تحول اسباب این شد که ما دست همه را ان شاء اللَّه کوتاه کردیم و می‏کنیم. بعدها هم به شرط اینکه شما دانشگاهیها و اساتید محترم در محل خودتان، من که یک طلبه هستم در محل خودم، آقایان که از علما هستند در محل خودشان، همه‏مان دنبال این معنا باشیم که این نهضت به این جوری که تا اینجا آمده حفظ بشود. اگر این نهضت به همین طور، یعنی وحدت کلمه، گروه گروه نشویم.

الآن شما ملاحظه می‏کنید صد گروه در تهران اظهار وجود کرده‏اند! یعنی صد گروه مخالفت با اسلام .... و لو خودشان نفهمند. و لو خودشان برای اسلام می‏گویند ما این کار را می‏کنیم. اما وقتی بنا شد که ما با انسجام این جمعیتها با هم پیش بردیم؛ تا اینجا رساندیم؛ انسجام گروهها با هم؛ همه با هم فشرده شدند. یعنی دانشگاهی نگفت من جدا هستم از روحانی؛ روحانی هم نگفت من جدا هستم از دانشگاهی؛ آن هم نگفت من از حزب و حزب از جبهه و جبهه از کذا. این حرفها آن وقت مطرح نبود. چون مطرح نبود و امر هم الهی بود و همه هم اسلام را می‏خواستند، همه هم متنفر از این ظلمها و این ظَلَمه بودند، از این جهت پیش بردیم. حالا که به اینجا رسیدیم، این خطر آمده است در کار که حالا هی اظهار وجود! یک گروهی به یک اسمی اظهار وجود؛ یک گروه دیگر آنجا به اسمی. همین طور گروه گروه دارند می‏شوند و آن انسجام را دارند از دست می‏دهند. اگر این انسجامی که بود ما از دست بدهیم، اگر دانشگاه جدا بشود از روحانیت، روحانیت جدا بشود از دانشگاه، هر دو جدا بشوند از مردم دیگر، احزاب احزاب مختلف متشتت- که مع الأسف هر کدام با دیگری بدند، اگر این معنا بشود ما خوف این معنا را داریم که نهضت ما نرسد به آن ثمره‏ای که باید برسد؛ و دانشگاه شما هم نرسد به آن معنایی که دلتان می‏خواهد؛ و مدارس ما هم نرسد به آن معنایی که دلمان می‏خواهد.

آن چیزی که الآن همه ما باید دنبال آن باشیم و جدیت داشته باشیم این است که شما در دانشگاه و ما در مدرسه‏ها و آقایان در شهرها و همه در همه جا مردم را دعوت کنند به وحدت کلمه و اینکه از این تشتت دست بردارند. با وحدت کلمه و توجه به اینکه ما همه یک جمهوری اسلامیِ عدل می‏خواهیم، یک حکومت اسلامی عدل می‏خواهیم، یک حکومتی که همه آزاد فکر کنند، آزاد نظر بدهند- عرض می‏کنم- آزاد عمل بکنند، استقلال داشته باشند در همه چیز. ما یک همچو [حکومتی‏] را می‏خواهیم درست بکنیم. تا این وحدت کلمه نباشد، تا اینکه همین معنایی که این سد را شکست محفوظ نگه نداشته باشیم، نمی‏توانیم به آن مطلب برسیم. و من الآن خوف این معنا را دارم که این تشتتهایی که گمان هم ندارم که همین طور بیخودی شده باشد، من خوف این را دارم که‏ یک دستهایی در کار باشد برای همین ایجاد این تشتتها، گروه گروه درست کردنها، و هی اظهار وجود در روزنامه! صد تا گفته‏اند بیشتر است- یا همین حدود- صد تا گروه است که در همین دو ماه اظهار وجود کرده‏اند! یعنی صد گروه با هم دشمن! صد گروه بی‏توجه به مصالح کشور. به خیال خودشان توجه دارند لکن این طور نیست. خیال می‏کنند! این مخالف با مسیری است که این نهضت داشت و پیروز شد.

اگر این [وحدت‏] حفظ نشود، نه شما دیگر امید داشته باشید که یک دانشگاه مستقل داشته باشید؛ و نه ما امید داشته باشیم که یک مسجد و محراب مستقل داشته باشیم. و اگر ان شاء اللَّه، امیدوارم بشود، همه ما مجتمع باشیم، همه ما نظر صحیحی داشته باشیم، فکر نکنیم که شما از ما جدا و ما از شما جدا، همه مسلِم، همه دارای- عرض می‏کنم- عقیده اسلامی، همه توجه به اینکه کشورمان مستقل باشد، مال خودمان باشد، منافعش مال خودمان باشد، زحمت مردم مال خودشان باشد، معنویاتش درست بشود، مادیاتش درست بشود، همه این چیزها، اگر این مطلب محفوظ بماند و همه با هم باشیم، همان طوری که تا حالا بودیم، پیروز هستیم ان شاء اللَّه. و تا آخر می‏رسیم. شما راحت [با] علوم دانشگاه تربیت کنید اشخاص را؛ ما هم راحت می‏توانیم به طلبگی خودمان ادامه بدهیم.

و من از خدای تبارک و تعالی توفیق همه شما را می‏خواهم. و امیدوارم همه ما در راهی که خدای تبارک و تعالی می‏خواهد در آن راه قدم برداریم؛ و همه ما موفق بشویم که این کشور را نجات بدهیم؛ بلکه کشورهای اسلامی را ان شاء اللَّه. ان شاء اللَّه خداوند همه شما را تأیید کند

صحیفه امام، ج‏8، ص: 433-441

 

                       

سخنرانی [در جمع گروهی از عشایر بویراحمد (توطئه استعمار بر عشایر)]

زمان: بعد از ظهر 13 تیر 1358/ 9 شعبان 1399

مکان: قم‏

موضوع: توطئه ‏های استعمار و سلطه پهلوی بر عشایر

حضار: گروهی از عشایر بویراحمد

بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏

عشایر ایران یکی از پشتوانه‏های بزرگ کشور بودند، رضا خان مأمور بود، یکی از مأموریتهایش این بود که عشایر را از بین ببرد. نقشه بود؛ به اسم اینکه ما می‏خواهیم عشایر را شهری کنیم، آنهایی که در کوهستانها زندگی می‏کنند در شهر باشند و تخته قاپوکنیم؛ اینها حتی حرف بود. اصل مطلب این بود که خارجی‏ها با مطالعاتی که کرده بودند، چه مطالعاتی که در کشور ما، و تمام شهر در زمینها- حالا ما ایران را می‏گوییم- در زمینها معادن را بررسی کرده بودند. و آن وقتی که این وسایل نقلیه حالا نبود، اینها کارشناسانشان با شتر می‏آمدند و به این بیابانها، به این جاهایی که حتی آب و علف هم نبود، آنجاها می‏رفتند و نقشه‏برداری می‏کردند، و آن معادن زیرزمینی را با نقشه‏هایی که کارشناس‏ها داشتند و با وسایلی که داشتند آنها را کشف می‏کردند می‏فهمیدند که چه دارد این کشور. اختصاص به ایران هم نداشت. جاهای دیگر هم، ممالک شرق همه، تحت نظرشان بود. و همین طور مطالعاتی در روحیه مردم اینجاها کرده بودند [چه‏] گروههایی هستند، عشایر باید چه طور جلویشان را گرفت؛ هر عشیره‏ای را چه جور می‏شود جلویش را گرفت که مبادا مخالف با چیزهای آنها، منافع آنها باشند؛ یا در شهرها باید چه کرد و چه اشخاصی و چه گروههایی را باید از آنها جلوگیری کرد و کنترل کرد و سرکوب کرد که همه مملکت آرام بشود، و آنها هر چه می‏خواهند ببرند.

مقصد این بود که مملکت را از قوه‏هایی که می‏توانند این قدرتها جلوگیری کنند از منافع آنها؛ پاک کنند؛ آن قدرتها را سرکوب کنند. در مراکز آنکه ادراک کرده بودند قدرت روحانیین بود. و قبل از اینکه دانشگاه پیدا بشود، روحانیون را مورد نظر داشتند. بعد هم که دانشگاهها یک قدری زیاد شد و جمعیتشان زیاد شد، آنها هم تحت نظر درآمدند. اینها را به یک جور سرکوب کردند. و عشایر هم همین طور. چون آنها ادراک این را کرده بودند که این عشایر هستند که اگر یک وقت مثلًا قیام کنند، نمی‏گذارند اینها به منافعی که دارند برسند. عشایر را هم می‏خواستند از آن محالی که دارند اینها را کوچ بدهند به یک محل دیگر. از محلی که محل قدرتشان بود اینها را دور کنند. و کوچ هم دادند. زیادی از عشایر را از محل خودشان کوچ دادند به یک محلهای دیگر. و معلوم است که وقتی عشایر از آن محلهایی که آشنا بودند به وضعیت کوهستانهای محل، دور بشوند و بروند به یک جای غربتی، اینها قدرتشان را از دست می‏دهند. نقشه هم همین بود که عشایر که می‏توانند یک وقت قیام کنند بر خلاف مصالح آنها، اینها را خلع سلاح بکنند. علاوه بر این، از محلهای خودشان دورشان کنند، و کوچشان بدهند به یک محالّ دیگر.

در زمان رضا شاه، این کارها- شاید شما اکثرتان یادتان نباشد- این کارها شد و در مراکز، از قبیل تهران و قم و اصفهان و مشهد و اینجاها، که مرکز روحانیت بود، با روحانیت مخالفتهای شدید کردند و سرکوب کردند روحانیت را. این ظلمهایی که شما در محل خودتان ادراک کردید و معاینه کردید ظلمهای اینها را، همه ماها اینها را دیدیم منتها ما با یک وضعی، شما با یک وضع دیگری، و اقشار دیگر ملت ما هر کدام به یک وضعی، این ظلمها و این اختناقها و اینها را دیده‏اند. و یکی از [عواملی‏] که موجب پیروزی شماها شد همین زیادی ظلم و زیادی اختناق؛ که این اختناق وقتی زیاد شد، انفجار از آن پیدا می‏شود. دنبال یک اختناق طولانی هی عقده‏ها زیاد می‏شود؛ و منتظرند که یک صدایی درآید، ... فریاد درآید، دیگران دنبالش بروند. اینکه در این پیروزی همه ایران با هم مجتمع شدند و همه با هم همصدا شدند و گفتند «ما این رژیم را نمی‏خواهیم» و «اسلام را می‏خواهیم» برای این بود که اینها از رژیم هر چه دیده بودند بد دیده بودند؛ هر چه دیده بودند ظلم دیده بودند؛ با اسم آباد کردن خراب کردند؛ با اسم اینکه می‏خواهیم اینها را- شهری کنیم و به تمدن- به اصطلاح خودشان- برسانیم خرابی کردند، و مملکت را تقریباً به هلاکت کشاندند. همه اقشار ملت ناراضی شدند. منتها جرأت صدا نداشتند تا یک وقتی که کم کم صدا بلند شد؛ از مراکز صداها بلند شد. آن عقده‏ها یکدفعه با هم مجتمع شد و انفجار حاصل شد، و این انفجار موجب این شد که در عین حالی که دست هم خالی بود و آنها هم با همه قدرتی که داشتند، نتوانند آنها مقاومت کنند. و مهم هم این بود که این انفجار- علاوه بر اختناق- دنبال توجه به اسلام بود. ایمان مردم اسباب این معنا شد که اینها با هم فریاد کنند و با هم جلو بروند. بنا بر این آن معنایی که شماها را پیروز کرد و آنها را شکست داد، آن معنا این بود که آنها ستمگر بودند و شما مظلوم بودید، کم کم یک عقده‏ها پیدا شد و بعد هم توجه به اسلام پیدا شد و همه با هم با توجه به اسلام جلو رفتید، در عین حالی که وسایل جنگ نداشتید، در عین حال بر اینهایی که همه وسایل را داشتند پیروز شدید.

حالا باید ما چه بکنیم؟ آنهایی که ما پشت سر گذاشتیم خوب، تاریخ است؛ گذشت. ما باید حالا فکر بکنیم که الآن که اینجا نشستیم و باز هم مسائلی داریم حالا تکلیفمان چه هست، مهم این است که حالا را ما بفهمیم که باید چه بکنیم. باید همان نهضت به همان طور که بود، همان کلید پیروزی که وحدت کلمه و ایمان بود، همان را نگه دارید. وحدت کلمه و ایمان شما را بر این قدرت پیروز کرد. حالا هم توطئه‏های همه جانبه هست. گرچه این توطئه‏ها خیلی [مسأله‏] مهمی نیست لکن آشوب می‏کند؛ اسباب یک آشوب و ناراحتی برای دولت [و] برای ملت هست. باید حالا هم همان نهضت را با همان رمز، با همان کلید پیروزی که همه با هم بودید و همه هم اسلام را می‏خواستید، باید این را حفظش کنید. اگر این حفظ شد، شما را تا آخر نقطه پیروزی می‏رساند. اگر خدای نخواسته وحدت کلمه را از دست بدهید یا مقصدتان غیر مقصد حکومت اسلامی باشد، خوف این است که دیگر نتوانید قدم بردارید. نتوانستن قدم برداشتن دنبالش این است که آنها قدمشان را پیش بگذارند. شماها سست بشوید عقب‏نشینی کنید، آنها یک قدم جلو بگذارند، آنها توطئه‏ها را زیاد کنند. الآن چیزی نیستند لکن ممکن است که ماها هر چه عقب برویم، آنها جلو بیایند؛ توطئه‏ها زیاد بشود؛ این ریشه‏ها همه با هم مجتمع بشوند. ماها از هم متفرق بشویم، آنها با هم مجتمع بشوند؛ عکس آنی که با آن پیروزی حاصل شد تحقق پیدا کند. گروههای مختلف با هم مجتمع شدند، همه با هم همصدا شدند، و سد را شکستند. حالا که سد را شکستند، باز هم ما یک سد دیگری داریم؛ یک کارهای دیگری داریم.

اگر بنا باشد که ما حالا دیگر آن اجتماعاتی که داشتیم، آنها را از دست بدهیم و یکی یکی گروه‏های مختلف، جمعیتهای مختلف، جمعیت مخالف با هم بشویم، و آن توجهی که به مقصد داشتیم و اینکه حکومت اسلام را ما می‏خواهیم، آن هم کم کم سرد بشود، این آتشی که در دلها افروخته شده بود و این نور خدا، نوری که خدا در دلها، هدایت او روشن کرده بود، اینها سرد بشود، سست بشود، از آن طرف آنها اجتماعاتشان زیاد بشود، از این طرف ما اجتماعات‏مان را از دست بدهیم. نتیجه این می‏شود که آنها خدای نخواسته یک وقت غلبه کنند؛ و اگر غلبه کنند این دفعه خدای نخواسته مثل آن وقتها نیست که رها کنند [تا] شما زندگی بکنید و لو توی کوهستان، و لو توی عشایر خودتان. نخیر، به کلی از بینتان می‏برند. یعنی هم دانشگاه را از بین می‏برند؛ هم مدارس را از بین می‏برند؛ هم شهرنشینها را از بین می‏برند؛ هم عشایر را از بین می‏برند. از بین خواهند برد ما را، اگر خدای نخواسته اینها غلبه ‏ بکنند- و ان شاء اللَّه نمی‏کنند- لکن ما باید بیدار باشیم، توجه کنیم که آن معنایی که ما را رساند به اینجا آن را حفظش کنیم. آن معنا این بود که اختلافات را کنار گذاشته بودید همه با هم آن روز.

آن روزی که فریاد [بلند شد و] همه مردم «اللَّه اکبر» می‏گفتند و در شهرها و در ده‏ها و در همه جا یک فریاد می‏زدند و می‏گفتند «مرگ بر این سلطنت!» که آن وقت هیچ فکر اختلاف نبودند، همه با هم اجتماع داشتند، اختلافات کنار گذاشته شده بود، این اسباب این شد که شما پیروز شدید، یک پیروزی اعجازآور. هیچ کس تصور این معنا را نمی‏کرد که یک همچو پیروزی برای ملتی که هیچ ندارد، در مقابل یک قدرتی که همه چیز دارد. [حاصل‏] بشود. اگر چنانچه این رمز را حفظ بکنید، اجتماع خودتان را حفظ بکنید، دست از اختلافات قبیله‏ای، اختلافات شخصی، اختلافات مِلکی، اختلافات عشیره‏ای، اگر بردارید [پیروزی شما بیمه است‏] و آن رمز دوم که عبارت از این است که خواست همه یک جمهوری اسلامی، یک حکومت عدل، یک حکومت انسانی [است‏] اگر این دو تا جهت را حفظ بکنید، هم دست از آن اختلافات بردارید. [و] نگذارید اختلاف پیدا بشود؛ اگر یک وقت خواست بین دو نفر و لو از عشیره‏تان، بخواهد اختلاف کند، جمع بشوید نگذارید، آنها را صلح بدهید، با هم برادر باشید؛ و از آن طرف هم توجه داشته باشید که بناست که یک حکومت اسلامی باشد که دیگر ظلم در کار نباشد، دیگر اختناق در کار نباشد، دیگر زیر بار ظلم اجانب در کار نباشد که ما منافعمان را هر چه داریم بیایند بردارند و بروند و هیچ کس هم حرفی نزند، اینها نباشد؛ اگر ما حفظ کنیم این وحدت کلمه و وحدت مقصد [را] که آن اسلام است، حفظ کنیم، تا آخر پیروز هستیم. یعنی مملکتمان را به کلی از اینها، از این شیاطینی که الآن هستند و فتنه‏گری می‏کنند، خالی می‏کنیم و به دیگران هم اجازه نمی‏دهیم دخالت بکنند در مملکتمان؛ و خودمان برای خودمان مملکتمان را اداره می‏کنیم و منافع مملکت برای خود شما می‏شود. یک مملکت پر منفعتی است که می‏خوردند و می‏بردند. و حالا هم این قدر قرض گذاشتند در بانک‏ها و جاهای دیگر که مدتها باید قرضهای اینها ادا بشود تا آیا بشود پس گرفت از آنها، یا دولت‏های خارج نگذارند، آن هم باب دیگری است.

در هر صورت، برادرها! شما تا اینجا با برادری، با اجتماع، با دوستی، با محبت، با توجه به اسلام پیش بردید؛ از حالا به بعد هم حفظ کنید این معنا را؛ برادری خودتان را حفظ کنید، عشیره خودتان را حفظ کنید از اینکه با یک عشیره دیگر اختلاف پیدا بکنند. اگر خدای نخواسته خواست یک اختلاف پیدا بشود، کدخداهای شما، پیرمردهای شما، محترمین شما جمع بشوند جلوی این اختلافات را بگیرند. نگذارند اگر یک جوانی می‏خواهد با یک جوان دیگری اختلاف پیدا کند، نگذارند اختلاف پیدا کند. همه مصیبتهایی که به یک کشوری وارد می‏شود از روی اختلافاتی است که در بین آنها پیدا می‏شود. اگر یک کشوری متحد الکلمه باشند، هیچ ظلمی بر آنها نمی‏تواند وارد بشود.

خداوند ان شاء اللَّه شما را حفظ کند و سلامت و سعادت به شما عنایت کند، و عشیره‏تان را حفظ کند. عشایر ما خزاین این مملکت هستند. خداوند همه‏شان را حفظ کند، و موفق و مؤید باشند.

و السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته

صحیفه امام، ج‏8، ص: 442-447‏

              

پیام [به ملت مسلمان ایران (عدم تعرض به بانوان بدحجاب)]

زمان: 13 تیر 1359/ 21 شعبان 1400

مکان: تهران، جماران‏

موضوع: عدم تعرض به بانوان بدحجاب‏

مخاطب: ملت مسلمان ایران‏

بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏

 [امام خمینی رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران در پاسخ استعلام در مورد تعرض عده‏ای از افراد ناآگاه و احیاناً ضد انقلاب، به بانوان بی‏حجاب دستوری به این شرح صادر فرمودند:].

ممکن است تعرض به زنها در خیابان و کوچه و بازار، از ناحیه منحرفین و مخالفین انقلاب باشد. از این جهت، کسی حق تعرض ندارد و این گونه دخالتها برای مسلمانها حرام است، و باید پلیس و کمیته‏ها از این گونه جریانات جلوگیری کنند.

روح اللَّه الموسوی الخمینی

صحیفه امام، ج‏12، ص: 502‏

                      

پیام [تشکر به آقای منتظری (تسلیت سقوط هواپیمای مسافربری توسط امریکا)]

زمان: 13 تیر 1367/ 19 ذی القعدة 1408

مکان: تهران، جماران‏

موضوع: پاسخ پیام تسلیت شهادت دهها هموطن در جریان سقوط هواپیمای مسافربری توسط امریکا

مخاطب: منتظری، حسینعلی‏

بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏

جناب آیت اللَّه آقای منتظری- دامت افاضاته‏

پیام جنابعالی تسکینی بود بر آلام تمامی کسانی که از شیطان بزرگ، امریکای حیله‏گر ضربه خورده‏اند. مردم آزاده جهان همیشه از ابرقدرتها خصوصاً امریکای جنایتکار صدمه دیده‏اند و تا عزم خود را برای رویارویی با کفر و شرک جهانی و امریکای سلطه‏گر جزم ننمایند، هر روز شاهد جنایتی تازه خواهند بود.

مردم شریف ایران باید توجه کنند که امروز، روز مبارزه و جنگیدن با تمام شیاطینی است که حقوق حقه تمامی پابرهنگان جهان را صرف عیش و نوش و تهیه سلاحهایی می‏نمایند که برای همیشه حاکم دنیای گرسنگان باشند.

جنگ امروز ما، جنگ با عراق و اسرائیل نیست؛ جنگ ما، جنگ با عربستان و شیوخ خلیج فارس نیست؛ جنگ ما، جنگ با مصر و اردن و مراکش نیست؛ جنگ ما، جنگ با ابرقدرتهای شرق و غرب نیست؛ جنگ ما، جنگ مکتب ماست علیه تمامی ظلم و جور؛ جنگ ما جنگ اسلام است علیه تمامی نابرابریهای دنیای سرمایه داری و کمونیزم؛ جنگ ما جنگ پابرهنگی علیه خوشگذرانیهای مرفهین و حاکمان بی‏درد کشورهای اسلامی است. این جنگ سلاح نمی‏شناسد، این جنگ محصور در مرز و بوم نیست، این جنگ، خانه و کاشانه و شکست و تلخی کمبود و فقر و گرسنگی نمی‏داند. این جنگ، جنگ اعتقاد است، جنگ ارزشهای اعتقادی- انقلابی علیه دنیای کثیف زور و پول و   خوشگذرانی است. جنگ ما، جنگ قداست، عزت و شرف و استقامت علیه نامردمی هاست. رزمندگان ما در دنیای پاکِ اعتقاد و در جهان ایمان تنفس می‏کنند و مسلمین جهان هم که می‏دانند جنگ بین استکبار و اسلام است، جهانخواران را آرام نخواهند گذاشت و ضربه‏های خود را بر همه کاخ‏ نشینان وارد می‏کنند.

جنابعالی که یکی از ذخایر این انقلاب می‏باشید، با پشتیبانی از آقای هاشمی وقت خود را مصروف در ساختن دنیا [یی‏] از کرامت و بزرگواری نمایید. و مردم شریف ایران نیز بداند که این روزها دستهای ناپاک شرق و غرب برای هدم اسلام و مسلمین در یکدیگر گره خورده است، باید نگذاریم که تلاش فرزندان انقلابی‏مان در جبهه‏ها از بین برود. برای برپایی احکام اسلام عزیز دست اتحاد به یکدیگر داده، محکم و استوار تا پیروزی اسلام حرکت کنیم. مسئولین نظام باید تمامی همّ خود را در خدمت جنگ صرف کنند. این روزها باید تلاش کنیم تا تحولی عظیم در تمامی مسائلی که مربوط به جنگ است به وجود آوریم.

باید همه برای جنگی تمام عیار علیه امریکا و اذنابش به سوی جبهه رو کنیم. امروز تردید به هر شکلی خیانت به اسلام است، غفلت از مسائل جنگ، خیانت به رسول اللَّه- صلی اللَّه علیه و آله و سلم- است. این جانب جان ناقابل خود را به رزمندگان صحنه‏های نبرد، تقدیم می‏نمایم. انفجار هواپیمای مسافربری،  زنگ خطری است برای تمامی مسافرتهای هوایی. باید با تمام وجود تلاش کنیم تا چنین صحنه‏ های دردناکی پیش نیاید.

 این جانب به تمامی بستگان این فاجعه تسلیت عرض نموده و خود را در غم و اندوه از دست دادن عزیزانشان شریک می‏دانم. من به جنابعالی و تمام کسانی که برای رسیدن به هدف مقدس پیروزی اسلام تلاش می‏نمایید، دعا می‏کنم. و السلام علیکم و رحمة اللَّه.

13/ 4/ 67

روح اللَّه الموسوی الخمینی

صحیفه امام، ج‏21، ص: 68-70

 

‏                                                

. انتهای پیام /*