کد مطلب: 2169 | تاریخ مطلب: 07/08/1397
  • تلگرام
  • Google+
  • Cloob
  • نسخه چاپی

آشیخ محمود ناراحت نباش

آشیخ محمود ناراحت نباش

مرحوم پدرم تعریف می کرد...

مرحوم پدر م تعریف می کرد:((قبل از فاجعه پانزده خرداد شبی در خواب دیدم که درخت بسیار بزرگی بر روی کره زمین قرار دارد که شاخه های آن در هم فرو رفته اند و آنقدر این درخت ارتفاع دارد که سر به فلک کشیده و به زحمت می شود بالای آن را مشاهده کرد.در زیر آن درخت چند تن از علمای بزرگ از جمله امام را دیدم که به نوبت گرد این درخت می چرخیدند و از آن محافظت می کردند.من برای تهیه آذوقه به جایی رفته بودم.وقتی برگشتم دیدم درخت به خون آلوده شده و شاخه های آن خونین است و مانند جراحتی که به دستی وارد شود ،شاخه های آن را دستمال پیچی کرده اند.نگران و ناراحت به امام که روی یک صندلی می نشستند و صندلی ایشان هم وارونه شده بود رسیدم و ابراز نگرانی نمودم.))امام ناراحتی و عصبانیت مرا که دیدند متواضعانه و آرام دست به شانه من زده و فرمودند:((آشیخ محمود اینها بنا داشتند تیشه به ریشه این درخت بزنند و آن را از ریشه در آورند ولی خدا نخواست.این جراحتها چیزی نیست و خوب خواهند شد ،شما نگران نباش .))از خواب بیدار شدم بعدها قضیه ماجرای پانزده خرداد و بعد از آن دستگیری امام و حصر ایشان در قیطریه پیش آمد.پس از آزادی با جمعی از علما خدمت ایشان شرفیاب شدیم.نزدیکیهای ظهر بود.امام فرمودند:((برای ناهار بمانید.))اجابت کردیم.لحظاتی گذشت ،دیدم بدون اینکه من چیزی به امام بگویم یا به امام ناراحتی خودم را به دلیل دستگیری ایشان در قضیه پانزده خرداد اظهار کنم و باز بدون اینکه چیزی از خواب خود را به ایشان گفته باشم ،امام به سمت من تشریف آورده دستشان را روی شانه من زدند-درست به همان حالتی که در خواب دیده بودم-و همان جمله را فرمودند که:((آشیخ محمود ناراحت نباش اینها بنا داشتند که تیشه به ریشه این درخت بزنند و آن را از ریشه در آورند ولی خدا نخواست)).* 


--------------------------------------------------------------------------------
*به نقل از:حجة الاسلام والمسلمین احمد سالک کاشانی.

. انتهای پیام /*