کد مطلب: 1234 | تاریخ مطلب: 28/07/1397
  • تلگرام
  • Google+
  • Cloob
  • نسخه چاپی

تو را هم دوست داشتم

تو را هم دوست داشتم

آقا در آن 10روز بیماریشان خیلی درد کشیدند...

آقا در آن 10روز بیماریشان خیلی درد کشیدند.بعضی اوقات می دیدیم اشک در چشمانشان است.یک بار خانم گفتند:(آقا چی می خواهید؟)امام پاسخ دادند:(مرگ می خواهم.)دکتر ها می گفتند که درد امام کشنده است ولی متعجب بودند که ایشان این همه صبوری به خرج می دادند.شب آخر ما برای امام غذا بردیم.دکتر ها به ما گفته بودند که لقمه هایشان را بشماریم تا معلوم شود چقدر غذا در معده شان هست.ما لقمه ها را شمردیم دیدیم 5قاشق چایخوری شد که دو قاشق آخر را هم به اصرار به ایشان دادیم.بعد برایشان آب میوه بردیم.گفتند:(نمی خورم)من گفتم:(شما که این آب میوه را دوست داشتید)به من گفتند(تو را هم یک زمانی خیلی دوست داشتم.)
به نقل از:زهرا اشراقی

. انتهای پیام /*