مکتب عشق

آنکه دامن می زند بر آتش جانـــم، حبیب است
آنکـــه روز افزون نمـــاید درد من، آن خود طبیب است

آنچه روح افزاست، جام باده از دست نگار است
نی مدرّس، نی مــربّی، نی ‏حکیم و نی خطیب است

کد : 864 | تاریخ : 18 بهمن 1399

آنکه دامن می زند بر آتش جانـــم، حبیب است  
آنکـــه روز افزون نمـــاید درد من، آن خود طبیب است

آنچه روح افزاست، جام باده از دست نگار است   
نی مدرّس، نی مــربّی، نی‏ حکیم و نی خطیب است

سرّ عشقم، رمز دردم در خم گیسوی یار است      
کـــی به جمع حلقــه صوفیّ و اصحــاب صلیب است؟

از "فتـــوحاتم" نشد فتحیّ و از "مصباح"، نوری   
هــــر چــــه خواهم، در درون جامــه آن دلفریب است

درد مـــی جـــویند این وارستگان مکتب عشق     
آنکه درمان خواهد از اصحــاب این مکتب، غریب است

جرعه‏ ای می خواهم از جام تو تا بیهوش گردم      
هــــوشمند از لـــذّت این جرعه می، بی نصیب است

مـــوج لطف دوست، در دریای عشق بی کرانه     
گــــاه در اوُج فـــراز و گــــاه در عمــــــق نشیب است

انتهای پیام /*