کعبه مقصود
هـــر جا که شدم، از تو ندایی نشنیدم
جـــز از بت و بتخــــانه، اثـــر هیچ ندیدم
آفـــــاق پر از غلغله است از تو و هرگز
بــــا گــــوش کر خود به صدایی نرسیدم
کد : 842
|
تاریخ : 26 دی 1399
هـــر جا که شدم، از تو ندایی نشنیدم
جـــز از بت و بتخــــانه، اثـــر هیچ ندیدم
آفـــــاق پر از غلغله است از تو و هرگز
بــــا گــــوش کر خود به صدایی نرسیدم
دنیـــا همه دریای حیات و من مسکین
یـک قطره از این موج خروشان، نچشیدم
رفتند حــــریفان به سوی کعبه مقصود
بــا محملــــی از نور و به گردش نرسیدم
این خــــرقه پوسیده، رها کرده و رفتند
مـــن شـاد به این پوسته در خرقه خزیدم
صاحبدل آشفته گذشت از پل و من باز
دنبـــال خســــان پشت به پل کرده دویدم
مرغان همه بشکسته قفس را و پریدند
مــن در قفس افتــــاده، به خــود تار تنیدم
یــا رب! شود آن روز که در جمع حریفان
بینم کـــه از این لانــــه گندیــــــده پریدم؟
انتهای پیام /*