راز بگشا
مرغ دل پر میزند تا زین قفس بیرون شود
جــان به جان آمد توانش، تا دمـی مجنون شود
کس نــــــــــداند حال این پروانه دلسوخته
در بــــرِ شمعِ وجود دوسـت، آخر چون شود؟
کد : 793
|
تاریخ : 30 بهمن 1399
مرغ دل پر میزند تا زین قفس بیرون شود
جــان به جان آمد توانش، تا دمـی مجنون شود
کس نــــــــــداند حال این پروانه دلسوخته
در بــــرِ شمعِ وجود دوسـت، آخر چون شود؟
رهــــروان بستند بار و بر شدند از این دیار
باز مــانده در خم این کوچــه، دل پر خون شود
راز بــــگشا، پرده بردار از رخ زیبای خویش
کـــز غم دیدار رویت، دیــده چون جیحون شود
ســــاقـی از لب تشنگانِ بازمــانده یاد کن
ســــاغرت لبـــــریز گردد، مستیت افزون شود
گــــر ببارد ابر رحمت باده روزی جـــای آب
دشتها سرمست گردد، چهره ها گلگون شود
انتهای پیام /*