آیینه جان
بــــــر در میکــــــــــــده بگذشته ز جان، آمده ام
پشت پایی زده بر هر دو جهان، آمده ام
جــــــــان که آیینه هستی است در اقلیم وجود
بـــر زده سنگ به آیینـــه جــان، آمده ام
کد : 744
|
تاریخ : 24 مهر 1399
بــــــر در میکــــــــــــده بگذشته ز جان، آمده ام
پشت پایی زده بر هر دو جهان، آمده ام
جــــــــان که آیینه هستی است در اقلیم وجود
بـــر زده سنگ به آیینـــه جــان، آمده ام
ســــــــرّهستی چو نشد حاصلم از ملک شهود
در نهانخـــانه پی ســـرّ نهــــان، آمده ام
جلــــــــــوه روی تو بی منّت کس مقصود است
کـــاین همه راهْ کران تا به کران آمده ام
دستگیـــــــــری کنم ای خضر که در این ظلمات
پــــی سرچشمــــه آب حَیــَوان آمده ام
همّت ای دوست که من، چشم ببستم ز جهان
به ســــر کوی تو، چشمِ نگران آمده ام
خوشدل از عاقبت کار شو، ای "هندی"، از آنک
بر در پیــــر ره از بخت جـــــوان آمده ام
انتهای پیام /*