اسرار جان
ای دوست، پیـــــر میکده از راه می رسد
بــــا یک گلِ شکفته به همراه، می رسد
گل نیست، بلکه غنچه باغ سعادت است
کـــــــز جان دوست بر دل آگاه می رسد
کد : 742
|
تاریخ : 20 مهر 1399
ای دوست، پیـــــر میکده از راه می رسد
بــــا یک گلِ شکفته به همراه، می رسد
گل نیست، بلکه غنچه باغ سعادت است
کـــــــز جان دوست بر دل آگاه می رسد
آن روی با طــــــــراوت و آن موی عطرگین
از خیمـــه گه گذشته، به خرگاه می رسد
از خطـــــــــــــّه حقیقت و از خیمـه مجاز
بـــــــرخاسته، به خلوت دلخواه می رسد
آن نغمـــــــــــه فرشته فردوسِ جـــاودان
بــــر گوشِ جانِ می زده گهگاه می رسد
دود درونِ عــــــاشقِ سرمست از شراب
بــــــــــــر قلب پیر میکده، با آه می رسد
دست از دلـــــــــم بدار که فریاد این گدا
از چــاه دل برون شده، بر شاه می رسد
دردِ دل فقیــــــــــر ز ماهی به ماه رفت
درویش نالـــــــه اش به دل ماه، می رسد
زیر کمان ابــــــروی دلدار، جادویی ست
کاســــــرار آن به قلب کمینگاه می رسد
انتهای پیام /*