نامدارترین سردار،
گمنامترین سرباز
اساساً سربازان اگر چه نامدار باشند، در این جهان گمنامند. نامدارترین سرباز فداکار در اسلام، امیرالمؤمنین است و او گمنامترین سرباز است. با کدام تفکر عرفانی، فلسفی، سیاسی و کدام قلم و زبان و بیان، بشر این سرباز گمنام را معرفی کند و بشناسد و بشناساند؟(صحیفه امام ج 17- ص 421 )
عبدالله مطلق
دانشمندان بزرگ جهانی می خواهند مولا امیرالمؤمنین را معرفی کنند و به دیگران بشناسانند... ما با کدام مؤونه و با چه سرمایه ای می خواهیم در این وادی وارد شویم؟ درباره شخصیت علی بن ابیطالب از حقیقت ناشناخته او صحبت کنیم، یا با شناخت محجوب و مهجور خود؟ اصلاً علی (ع) یک بشر ملکی و دنیایی است که ملکیان از او سخن گویند یا یک موجود ملکوتی است که ملکوتیان او را اندازه گیری کنند؟ اهل عرفان درباره او جز با سطح عرفانی خود و فلاسفه و الهیون جز با علوم محدوده خود با چه ابزاری می خواهند به معرفی او بنشینند؟ تا چه حد او را شناخته اند تا ما مهجوران را آگاه کنند؟ دانشمندان و اهل فضیلت و عارفان و اهل فلاسفه با همه فضایل و با همه دانش ارجمندشان، آنچه از آن جلوۀ تام حق دریافت کرده اند، در حجاب وجود خود و در آینۀ محدود نفسانیت خویش است و مولا غیر از آن است. پس، اولی آن است که از این وادی بگذریم و بگوییم علی بن ابیطالب فقط بنده خدا بود و این بزرگترین شاخصۀ اوست که می توان از آن یاد کرد، و پرورش یافته و تربیت شده پیامبر عظیم الشأن؛ است و این از بزرگترین افتخارات اوست.
کدام شخصیت می تواند ادعا کند که «عبدالله » است و از همه عبودیتها بریده است. جز انبیای عظام و اولیای معظم که علی(ع) آن عبد وارسته از غیر و پیوسته به دوست که حجب نور و ظلمت را دریده و به تمدن و به معدن عظمت رسیده است، در صف مقدم است؛ و کدام شخصیت است که می تواند ادعا کند از خردسالی تا آخر عمر رسول اکرم(ص) در دامن و پناه و تحت تربیت وحی و حامل آن بوده است جز علی بن ابیطالب که وحی و تربیت صاحب وحی در اعماق روح و جان او ریشه دوانده. پس، او بحق عبدالله است و پرورش یافته عبدالله اعظم.(صحیفه امام-ج 14-ص 348-/ 347 )
مظهر اسم اعظم و نمونه انسان
صلوات و سلام بی پایان به رسول اعظم که چنین موجود الهی را در پناه خود تربیت فرمود و به کمال لایق انسانیت رسانید؛ و سلام و درود بر مولای ما که نمونه انسان و قرآن ناطق است و تا ابد نام بزرگ او باقی است و خود الگوی انسانیت و مظهر اسم اعظم است.(صحیفه امام-ج 14-ص 349 )
علی(ع) همه عالم
حضرت امیر ـ سلام الله علیه ـ یک نفر نبود، همۀ عالم بود. همه چیز بود، روی آن جهات معنویّت و واقعیّتی که داشت.(صحیفه امام- 7ج- ص478 )
برترین دستاورد بعثت
پیغمبر می خواست همه مردم را علی بن ابیطالب کند؛ ولی نمی شد، و اگر بعثت هیچ ثمره ای نداشت الاّ وجود علی بن ابیطالب ـ علیه السلام ـ و وجود امام زمان ـ سلام الله علیه ـ این هم توفیق بسیار بزرگی بود. اگر خدای تبارک و تعالی پیغمبر را بعث می کرد برای ساختن یک چنین انسانهای کامل، سزاوار بود.(صحیفه امام- ج12-ص 425-/ 424 )
دامنه و مراتب
وجود امیرالمؤمنین علیه السلام
حضرت امیر را همان طوری که من راجع به قرآن عرض کردم که قرآن ـ و در روایات است این ـ نازل شده است به منازل مختلف، کلیاتش سبع و الی سبعین و الی زیادتر، تا حالا رسیده است به دست ماها به صورت یک مکتوب، حضرت امیر هم اینطور است، رسول خدا هم اینطور است. مراحل طی شده است،
تنزّل پیدا کرده است، از وجود مطلق تنزّل پیدا کرده است، از وجود جامع تنزّل پیدا کرده است و آمده است پایین تا رسیده است به عالم طبیعت. در عالم طبیعت این وجود مقدس و آن وجود مقدس و اولیای بزرگ خدا. بنابراین، اینکه حدیث غدیر را ما حساب کنیم که می خواهد یک معنویتی را برای حضرت امیر، یا یک شأنی برای حضرت امیر درست کند نیست؛ حضرت امیر است که غدیر را به وجود آورده است، مقام شامخ اوست که اسباب این شده است که خدای تبارک و تعالی او را حاکم قرار بدهد.(صحیفه امام-ج 20- ص113 )
صاحب ابعاد وجودی به عدد اسمای حق تعالی
من دربارۀ شخصیت حضرت امیر چه می توانم بگویم و کی چه می تواند بگوید. ابعاد مختلفه ای که این شخصیت بزرگ دارد، به گفتگوی ماها و به سنجش بشری درنمی آید. کسی که انسان کامل است و مظهر جمیع اسما و صفات حق تعالی است، ابعادش به حسب اسمای حق تعالی باید هزار تا باشد و ما از عهده بیان حتی یکی اش ـ را نمی توانیم برآییم. این شخصیت که جامع تضاد است، امور متضاد در او جمع است، کسی نمی تواند در حول و حوش او سخن بگوید.(صحیفه امام- ج20-ص 111 )
موجود هزار بعدی
ما باید پیرو یک چنین انسان کاملی باشیم که در همه ابعاد، متخصّصین برای ایشان تواضع می کنند. در هر بعدی اگر کسی بخواهد مثل بزند، به ایشان مثل می زند. در بعد زهد و علم، و در بعد رحمت به مستضعفین و مستمندان، و در بعد جنگ و شجاعت، و خلاصه در همه ابعاد به ایشان مثل زده می شود؛ و در حقیقت یک موجود هزار بعدی است و ما باید تابع یک همچو فردی باشیم هر چند که کسی نمی تواند حتی یک هزارم هم شبیه ایشان باشد؛ لکن به آن اندازه ای که می توانیم باید از ایشان تبعیت کنیم. از تعهدی که به اسلام داشت و از اینکه همه چیزش را برای اسلام داد.(صحیفه امام-ج 17- ص419 )
مظهر اسم جمع
الهی
باید ما تأسف بخوریم از اینکه نگذاشتند دستهای خائن، برای جنگهایی که در زمان تصدی ایشان به امور بود، آن جنگها و جنگ افروزها نگذاشتند که چهره این مرد بزرگ در ابعاد مختلفی که دارد، نمایان بشود. این بزرگوار شخصیتی است که دارای ابعاد بسیار است و مظهر اسم جمع الهی است که دارای تمام اسما و صفات است. تمام اسما و صفات الهی در ظهور و در بروز در دنیا و در عالم، با واسطۀ رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ در این شخصیت ظهور کرده است.
و ابعادی که از او مخفی است، بیشتر از آن ابعادی است که از او ظاهر است. همین ابعادی هم که دست بشر به آن رسیده است و می رسد، در یک مردی، در یک شخصیتی جمع شده است، جهات متناقض، جهات متضاد. انسانی که در حال اینکه زاهد و بزرگترین زاهد است، جنگجو و بزرگترین جنگجوست در دفاع از اسلام، اینها در افراد عادی جمع نمی شود. آنکه زاهد است به حسب افراد عادی، جنگجو نیست، آنکه جنگجوست زاهد نیست. در عین حالی که در معیشت آنطور زهد می کردند و آنطور در خوراک و در آنطور چیزها به حداقل قناعت می کردند، قدرت بازو داشتند، آن قدرت بازو را و این هم جزو اموری است که جمعش، جمع متضادین است.
در عین حالی که دارای علوم متعدده و دارای علوم معنویه و روحانیه و سایر علوم اسلامی است، در عین حال می بینیم که در هر رشته ای، مردمی که اهل آن رشته اند او را از خودشان می دانند، پهلوانها حضرت امیر را از خودشان می دانند، فلاسفه حضرت امیر را از خودشان می دانند، عرفا حضرت امیر را از خودشان می دانند، فقها حضرت امیر را از خودشان می دانند، هر قشری که اهل یک رشته است، حضرت امیر را از خودش می داند، و حضرت امیر از همه است، دارای همۀ اوصاف است و دارای همه کمالات.(صحیفه امام- ج19-ص 64-/ 63 )
جامع جهات متضاد
شخصیت این مرد بزرگ که امام امت شد، شخصیتی است که در اسلام و قبل از اسلام و بعدها هم کسی مثل او نمی تواند سراغ کند. یک موجودی که امور متضاده را در خودش جمع کرده. کسی که جنگجوست، اهل عبادت نمی شود، کسی که قوه بازو می خواهد داشته باشد اهل زهد نمی تواند باشد، کسی که شمشیر می کشد و اشخاصی را که منحرفند درو می کند، این نمی تواند که عاطفه و اهل عاطفه آنطور که این شخص داشت، باشد. این شخصیت بزرگ امور متضاده را در خودش جمع کرده، در عین حالی که روزها روزه، و شب به عبادت مشغول و گفته شده است که شبی هزار رکعت نماز می خواند و در عین حالی که غذای او آنطوری که در تاریخ ثبت شده است، نان و سرکه و فوقش زیت یا نمک بیرون نبوده است، در عین حال قدرت بدنی، آنطور قدرت است که، آن طوری که در تاریخ است، آن دری را که از خیبر ایشان کنده است و چندین زراع دور انداخته است. چهل نفر نمی توانستند بلندش کنند.
در شمشیر زنی شمشیرهایش آنطور بوده است که با یک ضربه از این طرف که می زده، دو نیم می کرده است، از این طرف می زده، دو نیم می کرده، در صورتی که آنهایی که ضربه را می خوردند خود آهنی داشتند، زره آهنی داشتند و گاهی هم دو تا زره به تنشان می کردند. آدمی که با نان و سرکه زندگی می کرده و بسیاری از روزها را روزه می گرفته است و افطار را با چند لقمه نان و نمک یا نان و سرکه افطار می کرده است، جمع کرده است ما بین آن زهد و این قوت بازو و این جمع بین دو امر متضاد است.
آدمی که جنگجوست به آنطور که جنگجویان بزرگ را، دلاوران بزرگ را به هزیمت وا می دارد و می فرماید اگر تمام عرب یک طرف باشند به من هجوم کنند، من پشت نمی کنم، این آدم در
عطوفت آنطور است که وقتی یک خلخال از پای یک زن یهودی ربوده اند می فرماید که مرگ برای انسان آسان است (قریب به این معنا) آدمی که در عرفان و علم ماورای طبیعت آنطور است که نهج البلاغه حکایت می کند از مقام عرفانش، در عین حال شمشیر می کشد و کفار و اخلالگران را از دم شمشیر می گذراند. ما شیعه همچو اعجوبۀ معجزه آسا هستیم.(صحیفه امام-ج 11-ص 21-/ 20 )
معجزۀ الهی
درباره حضرت امیر ـ سلام الله علیه ـ اینقدر گفته شده است و نوشته شده است و باز هم حقش ادا نشده است؛ یعنی این معجزه الهی تاکنون معلوم نشده است که چه شخصیتی است. همه طوایف مختلفی که در اسلام هستند و خصوصاً در شیعه مذهبها، این حضرت را به خودشان نسبت می دهند؛ عرفا، حکما، فقها، فلاسفه و اقشار مختلفه حتی دراویش، صوفیه و حتی کسانی که به اسلام اعتقاد ندارند از کلمات ایشان استشهاد می کنند... در زورخانه ها به عنوان یک پهلوان، در جنگها به عنوان یک جنگنده، در مدارس به عنوان یک ارزشمند فقیه و در هر جایی که ملاحظه می کنید به نظر هر یک و هر طایفه ای، حضرت یک وضعی دارد... لکن مع ذلک آنی که باید باشد این معما حل نشده است و نخواهد شد.
این موجود یک اعجازی است که نمی شود در اطراف او آنکه هست صحبت کرد، هرکس به اندازۀ فهم خودش و به اندازۀ نظری که دارد در این باب صحبت کرده است و حضرت غیر از این معانی است؛ یعنی ما نمی توانیم برسیم به آنجایی که بتوانیم از ایشان به آنجور که هستند، مدح کنیم. آن صفات متضاده که در اشخاص نمی شود باشد؛ در ایشان هست. از همین جهت است که این صفات متضاده که هست، اینکه هر کسی یک طرفش را گرفته است و خیال می کند که ایشان اوست. کسی که عارف مسلک است و در رأس عرفای عالم واقع شده است، این آدم در حکومت دخالت دارد. در صورتی که عرفای معروف اصلاً کناره گیری می کردند. کسی که در جنگها آنطور فعالیت داشته است، مع ذلک در زهد و تقوا و کناره گیری از خلق آنطور بوده است؛ چون ابعاد مختلف درش بوده است، هر کسی یک بعدی از او را گرفته است و خیال کرده است که بُعد واقعی این است و تاکنون آن بعدی که ایشان دارند، آن بعد معنوی ای که ایشان دارند برای کسی کشف نشده است، مگر برای اشخاصی که همطراز او هستند.(صحیفه امام- ج20- ص222 )
رحیم در موضع رحمت، منتقم در موضع انتقام
مولای ما امیرالمؤمنین ـ سلام الله علیه ـ آن مرد نمونه عالم، آن انسان به تمام معنا انسان، آنکه در عبادت آنطور بود و در زهد و تقوا آنطور، و در رحم و مروّت آنطور و با مستضعفین آنطور بود، با مستکبرین و با کسانی که توطئه می کنند ـ شمشیر را ـ می کشت هفتصد نفر را در یک روز (چنانچه نقل می کنند) از یهود بنی قریضه که نظیر اسرائیل بود و اینها از نسل آنها شاید باشند، از دم شمشیر گذراند. خدای تبارک و تعالی در موضع عفو و رحمت، رحیم است و در موضع انتقام، انتقامجو. امامِ مسلمین هم اینطور بود، در موقع رحمت، رحمت، و در موقع انتقام، انتقام.(صحیفه امام- ج9- ص282 )
عارف، مجاهد، فقیه، جنگاور و زاهد
در مسأله جنگ ما باید بگوییم ـ اگر این را بگوییم خیلی بعید نگفتیم ـ که شمشیر ایشان از آن وقتی که وقت این بوده است که ایشان جنگ بکند، تا آخر عمرشان در غلاف نرفته است. در تمام جنگهای رسول خدا، الاّ نادر، ایشان بوده است و پیشقدم بوده است. بعد از رسول خدا مشاور جنگی بوده است ولو اینکه مدتهای طولانی اسلام محروم شد از ایشان. بعد از اینکه مردم به ایشان بیعت کردند، باز هم تمام عمرش را به جنگهای داخلی گذراند. اینطور نبود که حالایی که من یک آدم عارفی هستم، بروم کنار بنشینم برای اینکه من عارفم، من یک آدم زاهدی هستم. حالا که زاهدم دیگر کار نداشته باشم به مصالح مسلمین، بروم کنار بنشینم. من یک آدم فقیهی هستم. حالا که فقیه هستم دیگر کار نداشته باشم که به مسلمانها چه می گذرد، من هم بروم کنار بنشینم. در عین حالی که همه این معانی در او بوده است؛ توحید در حد اعلا، معرفت در حد اعلا، فقه در حد اعلا، هر علمی در حد اعلا، در عین حال در جهاد هم در حد اعلا بوده، ابعاد مختلفه این است که در آن بعد این را وادار نمی کند که از این یکی صرف نظر بکند؛ جامع الجهات است.(صحیفه امام-ج 20-ص 23-/ 22 )
اتقی و اکرم مردم
بعد از پیامبر
امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ برای اینکه بعد از رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله اتقی النّاس بود، اکرم ناس بود.(صحیفه امام- ج6- ص314 )
ظلّ الله
ظلّ سایه است، سایه همه چیزهایش به ذی ظلّ است، خودش هیچ ندارد. ظلّ الله کسی است که تمام حرکاتش به امر خدا باشد، مثل سایه باشد. خودش هیچ، سایه خودش هیچ حرکتی ندارد. ذی ظلّ هر حرکتی کرد، سایه هم همان طور حرکت کند. امیرالمؤمنین ظلّ الله است، پیغمبر اکرم ظلّ الله است که هیچ حرکتی از خودش ندارد، هرچه هست از خداست.(صحیفه امام-ج 6- ص338 )
امیرالمؤمنین ـ سلام الله علیه ـ چون تمام وجودش فانی در وجود رسول الله است، ظلّ الله است.(صحیفه امام- ج6-ص 338 )
جلوۀ بزرگ خدا
اگر[کسی] یک قصیده ای برای حضرت امیر ـ می گوید ـ بخواهد بگوید، می فهمد که این برای خداست؛ برای اینکه او جلوۀ بزرگ خداست.(تفسیر سوره حمد-ص 110 )
نقطه سرّ ظهور توحید
این سورۀ شریفه، فاتحة الکتاب و ام الکتاب، و صورت اجمالیه[ای] از مقاصد قرآن است؛ و چون جمیع مقاصد کتاب الهی برگشت به مقصد واحد کند و آن حقیقت توحید است که غایت همه نبوّات و نهایت مقاصد همه انبیای عظام ـ علیهم السلام است، و حقایق و سرایر توحید در آیۀ مبارکۀ «بسم اللّٰه» منطوی است؛ پس این آیۀ شریفه، اعظم آیات الهیه و مشتمل بر تمام مقاصد کتاب الهی است؛ چنانچه در حدیث شریف وارد است و چون «باء» ظهور توحید و «نقطه تحت الباء» سرّ آن است تمام کتاب ظهوراً و سرّاً در آن «با» موجود است؛ و انسان کامل؛ یعنی وجود مبارک علوی ـ علیه الصلوة والسلام همان نقطۀ سرّ توحید است و در عالم آیه ای بزرگتر از آن وجود مبارک نیست پس از رسول ختمی ـ صلّی الله علیه و آله ـ چنانچه در حدیث شریف وارد است.( آداب الصلوة--ص 298 )
اتحاد با پیامبر در
عالم غیب و اخوت در عالم شهود
این دو بزرگوار همان طوری که در عالم غیب و غیب غیب با هم بودند و متحد بودند، در عالم هم که آمدند، در این دنیا هم که آمدند اینها اخوت داشتند، برادری داشتند و یک بودند.(صحیفه امام-ج 20- ص233 )
گشوده شدن هزار باب علم ب امیرالمؤمنین(ع)
چون انسان مرآت اسم جامع و مربوب اسم اعظم است، جامع جمیع تجلیّات اسماییه جمعاً و فرقاً تواند بود. پس، به طریق فرق، هزار اسم کلی الهی را برقلب او هزار تجلّی است؛ و جمعاً هر یک از اسما مزدوجاً با اسم دیگر یا با دو اسم یا سه اسم تا آخر اسما، و همین طور مراتب متصوّره ترکیبات اسمایی در این هزار اسم کلی، به حسب هر ترکیبی، تجلّی ممکن است واقع شود؛ و نیز قلب انسان، که قابل این تجلّیات است، خود مظهر جمیع اسماست، و به طریق کلّی مظهر هزار اسم است؛ و به اعتبار مظهریت هر یک، جمعاً و تفریقاً، و در مراتب جمع، به همان ترتیب که ذکر شد، تجلیّات مختلف شود؛ و این عدد را باید گفت از حوصله احصاء خارج است: «و اِنْ تَعُدّوا نِعْمَةَ اللّٰه لا تُحصُوها.»
و آن حدیثی که از حضرت امیر المؤمنین منقول است که فرمود: «رسول اکرم صلی الله علیه و آله ـ در وقت رحلت به من هزار باب از علم مفتوح فرمود که از هر بابی هزار باب مفتوح شد» شاید اشاره ای به فتح تجلیّات فرقی باشد.(سرالصلوة-- ص23-/ 22 )
صاحب علم جمّ
نگذاشتند و نشد که ائمه ما ـ علیهم السّلام ـ آنطوری که می خواستند بروز بدهند حقایق را. این هم بسیار مورد تأسف است. تأسف این از تأسف او بالاتر است. این، چه علمی بوده است که نزدیک وفات، حضرت رسول(ص) بیخ گوشی به حضرت امیر(ع) فرموده است و ایشان به حسب روایت می فرماید که: «هزار باب از علم (یا هزار علم، هر کدام چه) برای من حاصل شده». این علم معمولی که دست ما هست، دست فقها هست، دست فلاسفه هست، دست عرفا هست، این نیست. آنچه بوده است که حضرت امیر می گوید که من علم جمّ دارم؛ «هیهُنا علوماً جمّاً» لکن حمله نیست، این علم فقه نبوده، علم فقه را تعلیم کرده اند. هیچ در او قصوری نشده است. این فلسفه و این چیزهایی که دست ماهاست، اینها هم نبوده است و این مورد تأسف است که مهلت ندادند به اینها، نشد.
در آن وقت حَمَله ای که آنها می خواستند نبود و آن علوم با خود آنها به ملأ اعلا رفت و ما باید تا آخر دنیا تأسف از این بخوریم که از آن هیچ بهره نداریم و او بلا اشکال از این علوم رسمی که دست بشر است و دست مسلمین است، از اینها خارج است، برای اینکه اینها حَمَله داشتند. آنکه حَمَله نداشته است، آنکه مورد تأسف خود ائمه ـ علیهم السّلام ـ بوده است که پیدا نکردند کسانی را که به آنها تعلیم بدهند آن علوم را و قرآن که مخزن همه علوم است، نشد که آنها تفسیر کنند و آن معارفی که در قرآن هست، آنها بیان کنند برای ما. اینها از تأسّف هایی است که ما باید در گور ببریم.(صحیفه امام-ج 19-ص 7-/ 6 )
معلم بشریت پس از رسول اکرم(ص)
پیغمبر اکرم معلّم همۀ بشر است و بعد از او حضرت امیر ـ سلام الله علیه ـ باز معلم همۀ بشر است. آنها معلم همۀ بشر هستند.(صحیفه امام-ج 8- ص91 )
مقام معرفت
امیرالمؤمنین(ع)
تو خیال می کنی که امتیاز نماز حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ با ما این است که «مدّ» «ولاالضّالین» را طولانیتر می کند؟ یا قرائتش صحیحتر است؟ یا طول سجود و رکوع و اذکار و اورادش بیشتر است؟ یا امتیاز آن بزرگوار به این است که شبی چند صد رکعت نماز می خواند؟ یا مناجات سیّدالسّاجدین ـ علیه السّلام ـ هم مثل مناجات من و تو است؟ او هم برای حورالعین و گلابی و انار اینقدر ناله و سوز و گداز داشت؟ به خودشان قسم است «و انَّهُ لَقَسَمٌ عَظیمٌ.»
که اگر بشر پشت به پشت یکدیگر دهند و بخواهند یک لااله الاّ اللّٰه امیرالمؤمنین را بگویند، نمی توانند! خاک بر فرق من با این معرفت به مقام ولایت علی ـ علیه السّلام ـ به مقام علی بن ابیطالب قسم که اگر ملائکه مقربین و انبیای مرسلین ـ غیر از رسول خاتم که مولای علی و غیر اوست ـ بخواهند یک تکبیر او را بگویند نتوانند. حال قلب آنها را جز خود آنها نمی داند کسی.(چهل حدیث--ص 76-/ 75 )
مشاهده حقیقت
عالم
حضرت مولی الموالی می فرماید: «وَ اللّٰه لابْنُ أبی طالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفلِ بِثَدْیِ أُمِّه.»؛ «به خدا قسم که پسر ابوطالب مأنوستر است به مردن از بچه به پستان مادرش.» زیرا که آن سرور حقیقت این عالم را مشاهده کرده به چشم ولایت، و جوار رحمت حق تعالی را به هر دو عالم ندهد؛ و اگر به واسطۀ مصالحی نبود در این محبس ظلمانی طبیعت نفوس طاهرۀ آنها لحظه ای توقف نمی کرد؛ و خود وقوع در کثرت و نشئۀ ظهور و اشتغال به تدبیرات مُلکی، بلکه تأییدات ملکوتی برای محبین و مجذوبین رنج و المی است که ما تصور آن را نمی توانیم کنیم.(چهل حدیث--ص 123-/ 122 )
غم فراق از جوار رحمت حق
من واقعاً نمی دانم راجع به حضرت امیر از کجا شروع کنم. مسألۀ بغرنجی است، مسأله ای نیست که انسان بتواند بفهمداینهمه ناله هایی که ایشان می زده است، سر در چاه می کرده، ناله می کرده. هر جا می رسیده، ناله می کرده. این دعاهایی که از ایشان وارد شده است که در آن، آنهمه ناله است. اینها چی است؟ آیا حضرت امیر ـ سلام الله علیه برای خاطر اینکه توجه به این دنیا دارد و از مرتبۀ وحدت به سوی کثرت آمده است، اینقدر فریاد می زند؟ آیا توجه به کثرت، موجب اینهمه فریاد ایشان هست؟ آیا در آن ناله های شب و در آن چاهها که ایشان ناله می زده است و در آن مواردی که ایشان با خدای تبارک و تعالی مناجات می کرده است، راجع به این معنا بوده است؟ راجع به این بوده است که خدایا، مرا از جوار خودت برگرداندی به عالم کثرت و همان حرفی که رسول اکرم ـ صلی اللّٰه علیه و آله و سلّم ـ فرمودند از ایشان نقل شده است که «لَیغُانُ عَلیٰ قَلْبی¨ وَ إنّی لَأَسْتَغْفِرُاللّٰهَ فی کُلّ یَوْمٍ سَبْعینَ مَرّة.» این «لیغان علی قلبی» یعنی [من] همین طوری یک کدورت حاصل می شده، یا همین رجوع به کثرت کدورت بوده؟ توجه به این عالم طبیعت با اینکه در نظر آنها جلوۀ خداست مع ذلک از آن جلوۀ باطنی و از آن مرتبۀ غیر حضرت الوهیت، آنها را واداشته است، از این جهت ناله می زدند. این مسأله ای است که ما نمی توانیم ادراکش را بکنیم.(صحیفه امام-ج 20-ص 360-/ 359 )
توجّه تام به خداوند
از حضرت مولا معروف است که تیری به پای مبارکش رفته بود که طاقت بیرون آوردن نداشت، در وقت اشتغال به نماز بیرون آوردند و اصلاً ملتفت نشد.(چهل حدیث--ص 429 )
عابدترین و
متواضعترینِ خلق در برابر حق
آن سروری که یک ضربت یوم الخندقش به تصدیق رسول الله (ص) افضل از جمیع عبادات جن و انس است با آنهمه عبادات و ریاضات که علی بن الحسین که اعبد خلق الله است، اظهار عجز می کند که مثل او باشد اظهار عجز و تذلّلش و اعتراف به قصور و تقصیرش از ما بیشتر و بالاتر است.(آداب الصلوة--ص 176 )
خضر، طریق سلوک
علی(ع) صراط مستقیم و نماز مؤمنین است و خضر طریق سلوک است طی این مرحله بی رهبری خضر مکن.(سرالصلوة--ص 69 )
نماز و روزۀ مؤمنین
... و در حدیث است که: «علی ـ علیه السلام ـ نماز مؤمنین و روزه آنان است.( چهل حدیث--ص 499 )
باب وحی و امانتدار آن
این روز، روزی است که علی بن ابیطالب(ع) ـ سلام الله علیه و آله ـ که باب وحی و امانتدار وحی بود متولد شد، و این روزی است که قرآن کریم و سنّت رسول اکرم به ولادت این مولود بزرگ مفسّر پیدا کرد و پشتوانه وحی و پشتوانه اسلام به وجود این مبارک مولود قوی شد؛ که اتمام بعثت به وجود این مولود بزرگ شد و باید بگوییم فتح باب وحی و تفسیر وحی و ادامۀ وحی به وجود مقدس این سرور؛ و من این روز را که هم روز بعثت است و هم روز ولایت است و هم روز نبوّت است و هم روز امامت است به همۀ آقایان و همه ملت تبریک عرض می کنم.(صحیفه امام-ج 14-ص 350 )
حامل حقیقت قرآن
کسی که تحمّل این قرآن را می تواند بکند وجود شریف ولی الله مطلق علی بن ابیطالب ـ علیه السلام ـ است و سایرین نتوانند اخذ این حقیقت کنند، مگر با تنزّل از مقام غیب به موطن شهادت، و تطور به اطوار ملکیّه و تکسّی به کسوۀ الفاظ و حروف دنیاویّه.(آداب الصلوة--ص 181 )
صاحب قلب خالص
الهی
حضرت امیر ـ سلام الله علیه ـ هرچه می گفت، از قلب الهی سرچشمه می گرفت «ضَرْبَةُ عَلِیِّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ کَاَفْضَلِ مِنْ کَذا...» این نه اینکه مسأله این بود که تمام کفر با تمام اسلام مقابله کردند. از این جهت شده است. ما اگر فرض می کردیم که غیر حضرت امیر همین ضربه را زده بود و همان شکست را هم داده بود، باز اصلاً معلوم نبود که یک فضیلتی داشته باشد تا فضیلتش از نماز انبیا هم بالاتر باشد. این ضربه، ضربتی بود که از روح امیر المؤمنین سرچشمه گرفته بود، همۀ ایامی که ضربت می زد، فضیلتش بالاتر از همه بود برای اینکه قلب، قلب الهی بود، قلبی بود که غیر از خدا در او راه نداشت. ضربتی که از آن قلب سرچشمه بگیرد، تصمیمی که از آن قلب سرچشمه بگیرد؛ این ارزشش همان است که فرموده است، افضل از همه چیزهایی که در عالم واقع شده است.(صحیفه امام- ج8-ص 521 )
انگیزۀ الهی در عمل
آنان که او را یافتند و عشق او را دارند انگیزه ای جز او ندارند و با این انگیزه همه اعمالشان الهی است. جنگ و صلح و شمشیر زدن و نبرد کردن و هرچه تصور کنی «ضَربَةُ علیٍ(ع) یَوْمَ الْخَندقِ اَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَقَلَیْن.»اگر انگیزه الهی نبود گرچه فتح بزرگ از آن حاصل شود پشیزی فضیلت ندارد. گمان نشود که مقام اولیا، خصوصاً ولی الله اعظم ـ علیه و علی اولاده الصلوات و السلام ـ به اینجا ختم می شود، قلم جرأت ندارد که پیش رود و بیان طاقت ندارد که شرح دهد و با محجوبان ما محجوبان چه گوییم و خود ما چه می دانیم که گوییم و آنچه هست گفتنی نیست و از افق وجود ما برتر است.(صحیفه امام- ج18-ص 451 )
زدودن شائبه انیّت از اعمال
ورود چندین آیۀ شریفه از سورۀ مبارکۀ «هل اتی» در مدح علی ـ علیه السلام ـ و اهل بیت طاهرینش ـ علیهم السلام ـ به واسطه چند قرص نان و ایثار آنها نبوده است؛ بلکه برای جهات باطنیه و نورانیت صورت عمل بوده، چنانچه در آیۀ شریفه اشاره ای به آن فرموده، آنجا که فرماید: «انَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ الله ِ لانریدُ منکُم جزاءً و لا شُکوراً» بلکه یک ضربت علی ـ علیه السلام ـ که افضل از عبادت ثقلین می باشد نه به واسطۀ همان صورت دنیایی عمل بوده، که کسی دیگر اگر آن ضربت را زده بود باز افضل بود، گرچه به ملاحظه موقعیّت مقابله کفر و اسلام خیلی انجام این عمل مهم بوده که شاید شیرازۀ لشکر اسلام از هم پاشیده می شد؛ ولی عمدۀ فضیلت و کمال عمل آن حضرت به واسطۀ حقیقت خلوص و حضور قلب آن حضرت بوده، در انجام این وظیفۀ الهیه؛ و لهذا مشهور است که وقتی غضب بر آن حضرت مستولی شد به واسطه جسارت آن ملعون از کشتن او خودداری فرمود تا آنکه عمل به هیچ وجه شایبۀ انیّت و جنبه یلی الخلقی نداشته باشد؛ با آنکه غضب آن ولی الله مطلق غضب الهی بود، ولی باز عمل را خالص فرمود از توجه به کثرت، و یکسره خود را فانی در حق فرمود و عمل به دست حق واقع شد، و چنین عمل در میزان سنجش بر نیاید و مقابلت چیزی با آن نکند.(صحیفه امام- ج8- ص258 )
ایمان، اخلاص و
روحانیت محض
شما شیعه همان هستید که می فرمود اگر همه عالم در مقابل من بایستند، تنها در مقابل می ایستم. آن ایمان است که او را آنطور در مقابل همه چیز می ایستاند. آن اخلاص اوست. آن روحانیت و معنویت اوست و شما هم شیعه او هستید. امیدوارم که از روحانیت او و از علومی که خدای تبارک و تعالی به او عنایت کرده است و نفخات الهی که در روح مبارک او دمیده شده است، به شما و همه ما نصیبی داده بشود.(صحیفه امام- ج16-ص 198 )
روح و روحیّۀ الهی
علی بن ابیطالب ـ سلام الله علیه ـ همه عالم اگر کافر می شدند به حال او فرقی نمی کرد، جز غصّه خوردن به اینکه چرا اینها دارند خلاف می کنند؛ و الاّ در مشی او هیچ تغییری نمی کرد. آن روزی که تو[ی] خانه نشسته بود با آن روزی که یک خلافت دارای آن وسعت که ایران یک جزئش بود تا مصر و در حجاز و همه اینجا تحت سیطره بود و از اروپا هم یک مقداری هیچ فرقی در حال روحی اش نبود که حالا که من دارای یک همچو چیزی هستم، باید مثلاً چه بشود، هیچ ابداً در روح او هیچ فرقی نمی کرد برای اینکه روح، روح الهی بود. روح الهی در آن فرقی نمی کند که یک جمعیت کمی تحت نظر او باشد یا یک دنیا باشد، در حال روحی او فرقی نمی کند، او موظف است عدالت کند، می تواند با این چهار تا که هست عدالت بکند، اگر توانست با همه جا، همه جا عدالت را گسترش می دهد.(صحیفه امام-ج 9- ص15-/ 14 )
مظهر عدل خداوند
و عدالت مطلق
[امروز] روزی است که عدالت در عالم متولد شده است. روزی است که امیرالمؤمنین ـ سلام الله علیه ـ به دنیا آمدند. ایشان مظهر همه عدالتها و اعجوبۀ عالم هستند و از صدر عالم تا ابد بجز رسول اکرم کسی به فضیلت او نیست... روزی که مظهر عدالت خدا، پرتو عدالت انسانی در آن روز متولّد شده است.(صحیفه امام-ج 12- ص344-/ 343 )
تولّد عدالت مطلق
تولد مولا ـ علیه السلام ـ [که] تولد عدالت مطلق و تولد رحمت الهی است... این عدالت الهی که به چهره تابناک علی بن ابیطالب ـ سلام الله علیه ـ ظاهر شده است.(صحیفه امام-ج 12-ص 365 )
مظهر ظلم ستیزی
حضرت امیر ـ سلام الله علیه ـ قسم می خورد (به حسب روایتی که هست توی نهج البلاغه) که اگر چنانچه همه اقالیم دنیا را به من بدهند که بخواهم یک ظلمی بکنم، اینقدر که یک چیزی را از دهن یک مورچه من بگیرم، ظلم است، من نمی کنم.(صحیفه امام-ج 7- ص432 )
نهج البلاغه، نازله روح علی علیه السلام
و اما کتاب نهج البلاغه که نازلۀ روح او، برای تعلیم و تربیت ما خفتگان در بستر منیت و در حجاب خودخواهی خود معجونی است برای شفا و مرهمی است برای دردهای فردی و اجتماعی و مجموعه ای است دارای ابعادی به اندازه یک انسان و یک جامعۀ بزرگ انسانی از زمان صدور آن تا هرچه تاریخ به پیش رود و هرچه جامعه ها به وجود آید و دولتها و ملتها متحقق شوند و هر قدر متفکران و فیلسوفان و محققان بیایند و در آن غور کنند و غرق شوند. هان! فیلسوفان و حکمت اندوزان بیایند و در جملات خطبۀ اوّل این کتاب الهی به تحقیق بنشینند و افکار بلند پایه خود را به کار گیرند و با کمک اصحاب معرفت و ارباب عرفان این یک جمله کوتاه را به تفسیر بپردازند و بخواهند به حق وجدان خود را برای درک واقعی آن ارضا کنند به شرط آنکه بیاناتی که در این میدان تاخت و تاز شده است آنان را فریب ندهد و وجدان خود را بدون فهم درست بازی ندهند و نگویند و بگذرند، تا میدان دید فرزند وحی را دریافته و به قصور خود و دیگران اعتراف کنند و این است آن جمله: «مَعَ کُلِّ شَیْ ءٍ لا بِمُقارِنَةٍ وَ غَیْرُ کُلِّ شَیْ ءٍ لا بِمُزٰایِلَةٍ.» و این جمله و نظیر آن، که در کلمات اهل بیت وحی آمده است، بیان و تفسیر کلام الله است که در سورۀ حدید است و برای متفکران آخر زمان آمده است «وَ هُوَ مَعَکُمْ اَیْنَما کُنْتُم.»(صحیفه امام- ج14- ص348
نهج البلاغه و ادعیۀ مولا(ع) بیانگر شخصیت عظیم او
بعضی کمالات حضرت که شاید قدری مخفی مانده باشد از ادعیه حضرت معلوم می شود. دعای کمیل یک دعای عجیبی است؛ بسیار عجیب. بعض فقرات دعای کمیل از بشر عادی نمی تواند صادر بشود. «اِلٰهی¨ وَ سَیّدی¨ وَ مَوْلاٰیَ وَ رَبّی صَبَرْتُ عَلیٰ عَذابِکَ فَکَیْفَ أصْبِرُ عَلیٰ فِراقِکَ.» کی می تواند اینطور بگوید؟ کی اینطور عشق به جمال خدا دارد که از جهنم نمی ترسد؛ لکن می ترسد که وقتی که در جهنم برود، نازل شده از مقام خودش و به مرتبه ای برسد که محروم بشود از عشق او؟ از فراق حضرت حق تعالی ناله می زند. این عشقی است که در باطن قلب او گداخته شده، همیشه و تمام اعمالی که از او صادر می شود از این عشق صادر می شود از این عشق به خدا صادر می شود. ارزش اعمال، روی این عشق و محبتی است که به حق تعالی هست، روی این فنا و توحیدی است که در انسان هست و این سبب شده است که «ضَرْبَةُ عَلِیّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أفْضَلُ مِنْ عِبٰادَةِ الثَّقَلَیْنِ.» فرضاً که این ضربت را کس دیگر از دفاع اسلام زده بود؛ اما از روی عشق نبود کارش هم اسباب این شده بود که اسلام ترویج پیدا کند، لکن چون مبدأ، مبدأ عشقی نبود. «افضل من عبادة الثقلین» نخواهد شد. انگیزۀ اعمال، انگیزه روحانیت اوست نه صورت او. شمشیر زدن، یک دست پایین آوردن است و یک کافر را کشتن، این دست پایین آوردن و کافر را کشتن از خیلی اشخاص ممکن است صادر بشود؛ لکن گاهی اصلاً اجر ندارد و اصلاً فضیلت ندارد و گاهی فضیلت دارد تا برسد به آنجایی که «افضل من عبادة الثقلین». این روی آن عشق و توحیدی است که در قلب او هست. روی آن است که دست، دست او نیست، چشم، چشم او نیست، یدالله است، عین الله است. اینها را ما با لقلقۀ لسان می گوییم و نمی توانیم تصورش را بکنیم. البته تصدیقش کردیم به اینکه اینطور است؛ اما تصورش را نمی توانیم بکنیم که چه جور است وضعیّت.(صحیفه امام- ج19- ص65-/ 64 )
کسی که ادعیۀ حضرت را ملاحظه کرده باشد و نهج البلاغه را بررسی کرده باشد، می داند که پایه اش روی چه پایه ای هست؛ یعنی اینکه معارف قرآن را فهمیده است. این بزرگوار است و کسانی که مورد تعلیم او بودند مثل ائمۀ هدی دعوی معارف خیلی آسان است. که شعری انسان بگوید، نثری بگوید و ادعا کند که ما دارای چه معارفی هستیم. این آسان است. دعوا هم خیلی کرده اند؛ اما واقعیت مطلب چطوری است؟ آنی که به حسب واقع هست و ما بخواهیم وجداناً آن را بیابیم، وقتی درست در حال خودمان دقت بکنیم نمی توانیم پیدا کنیم یک شباهتی مابین خودمان و او. آن عشقی که مولا به خدای تبارک و تعالی داشته است که در دعای کمیل ـ می فرماید ـ عرض می کند که من فرضاً جهنم را بتوانم تحمل کنم؛ ولی چطور فراق تو را تحمل کنم. این را می شود یک کسی شعر بگوید، یک کسی نثر بگوید، یکی خطابه بخواند و بگوید چه، اما واقعیت اینطور است؟ ماها اینطور هستیم؟ امثال ماها این بودند که ـ فراق ـ اصلش پیششان فراق از حق تعالی مطرح بوده است؟ فراق به قدری که ـ به آتش ـ به آتش جهنّم. آتش جهنم غیر از این آتشهاست؛ آتش جهنم قلب را هم می سوزاند؛ یعنی قلب معنوی را می سوزاند. علاوه بر اینکه جسم را می سوزاند در قلب انسان هم هست. وارد می شود قلب معنوی انسان را هم می سوزاند؛ و ایشان می گویند من فرضاً او را تحمل کنم؛ اما فراق تو را چه کنم. این را هرکس پیش وجدان خودش حساب بکند که واقعاً از فراق حق تعالی تا حالا یک لحظه شده است که تأثّر پیدا کند که من فراق دارم از حق تعالی؟ اینها، ادعاها خیلی آسان است. خیلی از دراویش ادعا کردند، خیلی از کسانی که اهل معرفتند ادعا کردند؛ اما واقعیت را انسان وقتی حساب بکند، مسأله این نیست.
یکی از چیزهای عادی آنها در نهج البلاغه هست، در روایات دیگر هم از سایر ائمه هست. این یک مقام عادی است، نه یک مقام بالایی است که می فرماید که ـ عرض می کند که ـ یا حضرت امیر می فرماید. دیگران هم همین طور که عبادت سه جور است: یکی، عبادت کسانی که مثل عبید می ترسند و عبادت می کنند. یک عبادت کسانی است که برای طمع و برای بهشت و اینطور چیزها عبادت می کنند. این دو تا عبادت یکی اش مال اُجَرا هست یکی هم مال عبید؛ اما عبادت سوم که هست که ما عبادتش را می کنیم، برای محبّتی است که به خدا داریم». شما حساب کنید که اگر برای ما وعده قطعی برسد که جهنّمی نیستید و شما همه بهشتی هستید، همه در بهشت جاودانید و جهنم هم درهایش برای شما بسته است، آن وقت عبادت خدا را هم می کردید باز؟ یا بگویند برای محبت من عبادت کنید. شما در خودتان می دیدید این را که محبت خدا شما را وادار کند به عبادت، نه خوف، نه رجا، نه جهات نفسانی؟ عرض کردم که این ادعاها را می شود کرد که من بگویم من هم محبت دارم؛ اما ما محبتی نداریم به خدا ـ ما ـ هر چی هست، حب نفس است. هر چی هست مال خودمان است. تا حالا یک قدم از نفس، از مدارج نفسانی، ما بیرون نرفتیم؛ یعنی آن قدم اولی هم که اهل سیر می گویند که «یقظه» است، ما باز بیدار نشده ایم. خدر طبیعت در ما الآن هم هست و تا آخر هم شاید باشد، مگر خدا یک عنایتی بفرماید.(صحیفه امام-ج 20- ص22-/ 20 )