ان شاءالله خوب می شوی

یک روز عید قربان قبل از پیروزی انقلاب قرار بود شهید محراب آیت الله صدوقی و مردم راهپیمایی کرده و مراسمی اجرا شود...

کد : 2224 | تاریخ : 07 آبان 1397

بیت حضرت امام در تمام مدت تبعید ایشان توسط حاج احمد آقا و یا آیت الله پسندیده و سایر نزدیکان باز بود و مرکز خاص برای تبادل و تماس امام با امت و سران حرکت انقلاب به شمار می رفت.یک روز عید قربان قبل از پیروزی انقلاب قرار بود شهید محراب آیت الله صدوقی و مردم راهپیمایی کرده و مراسمی اجرا شود.پس از آنکه آیت الله صدوقی از بیت امام بیرون آمدند ،ناگهان دژخیمان رژیم سفاک شاهنشاهی به سمت جمعیت حمله ور شدند.با توجه به اینکه اینها تا آن زمان هیچ گاه به کوچه ها نمی آمدند آنروز به حمله خود وسعت داده و در کوچه ها با شلیک گاز اشک آور سعی در برهم زدن اجتماع مردم داشتند.فرزند سه ساله من که در بغلم بود به علت استنشاق گاز اشک آور مسموم شد و نزدیک بودخفه شود.مردم آقای صدوقی را به سرعت  به منزل امام انتقال دادند.در مقابل منزل امام دری باز بود من بچه را به زیرزمین آن خانه برده و پناه دادم.به تدریج تعداد مجروحین زیادتر می شد و تیر اندازی بیشتری به صورت مستقیم یا هوایی شروع شد.ضمناً بچه من نیز در حالت بسیار بدی به سر می برد.در آن روز بشارت ،برادر شهید بشارت-از شهدای فاجعه انفجار دفتر مرکز حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیر سال 60 در همان محل-به درجه شهادت رسید.پس از پایان تیراندازی و متفرق شدن مأمورین ،مردم ،بشارت را به بیمارستان سهامیه بردند که بی نتیجه بود.فرزند من نیز به شدت به بیماری عصبی و لکنت زبان دچار شد تا حدی که پس از مدتی دیگر قادر به تکلم یک جمله نبود.برای معالجه فرزندم به پزشکان قم و دیگر شهرها نیز مراجعه کردیم.بچه چندین ماه تحت نظر پزشک بود ولی سودی نبخشید و بهبودی حاصل نگردید.نظر پزشکان این بود که بچه باید دور از اجتماع و در انزوا به سر برد تا اعصابش سلامت خود را بازیابند.این وضع تا زمان انقلاب ادامه داشت.در نخستین روزهای ورود امام ،یک روز خود این بچه ،بریده بریده  از ما خواست تا او را پیش امام ببریم.این قضیه روی من خیلی اثر گذاشت.با توجه به آشنایی که با حاج احمد آقا داشتم ،کمتر مزاحمتی برای ایشان ایجاد کرده و لذا با عیال خود تا نزدیکی منزل دختر امام که همسرآقای اعرابی است رفته و به ایشان گفتم شما به داخل منزل رفته و جریان را تعریف نمایید.اهل بیت آن منزل نیز چون ما را می شناختند ،سخاوتمندانه عمل کرده و به عیال بنده قول دادند در نخستین فرصتی که به دیدار امام بروند فرزند ما را نیز با خود به حضور معظم له خواهند برد.روز موعود رسید و به وسیله ماشینی که خودشان با آن از قم به تهران  می رفتند عیال و بچه مرا خدمت امام بردند.شب که برگشتند معجزه ای رخ داده بود.بچه ای که در مواقع عادی نمی توانست یک جمله ادا کند با توجه به احساساتی که در وجودش بود ماجرا را با زبان خود برایمان تعریف می کرد و ما نیز از فرط خوشحالی می گریستیم.قضیه از این قراربود:زمانی که حاضرین به حضور  امام می رسند ،پسر من جلوتر از همه می رود و خود را به روی پاهای امام می اندازد.امام نیز ایشان را بلند کرده و از صبیه محترمشان می پرسند:((خانم ،این مهمان کوچولوی ما کیست؟))وقتی برایشان ناراحتی و بیماری بچه توضیح داده می شود.امام یکبار دیگر بچه را نوازش کرده و می گویند:((ناراحت نباش ان شاءالله خوب می شوی.))بهبودی کامل فرزند ما برخلاف نظر پزشکان و روان پزشکان که گفته بودند معالجه این بچه با شیوه های خاص روان شناسی در درازمدت ممکن است ،بدین نحو به دست آمد.بچه ما آن روز به مدرسه رفت و هم اینک نیز در دبیرستان درس می خواند و زندگی خود را مدیون امام میداند.*



--------------------------------------------------------------------------------


*به نقل از:حسین شهرزاد-شاهد-شماره 186.

انتهای پیام /*