کد مطلب: 3275 | تاریخ مطلب: 16/01/1399
  • تلگرام
  • Google+
  • Cloob
  • نسخه چاپی

بَلای هجران

بَلای هجران

هیچ دانی که ز هجران تو حالم چون شد‏

‏‏جگرم خون و دلم خون و سرشکم خون شد‏

‏‏لب شیرین تو ای می زده فرهادم کرد‏

‏‏جانم از هَر دو جهان رسته شد و مجنون شد

بَلای هجران

هیچ دانی که ز هجران تو حالم چون شد

جگرم خون و دلم خون و سرشکم خون شد

لب شیرین تو ای می زده فرهادم کرد

جانم از هَر دو جهان رسته شد و مجنون شد

تار و پودم به هَوا رفت و توانم بگُسَست

تا به تار سر زلف تو دلم مفتون شد

. انتهای پیام /*

کلید واژه