کد مطلب: 1736 | تاریخ مطلب: 01/08/1397
  • تلگرام
  • Google+
  • Cloob
  • نسخه چاپی

لحظه آخر عمر من است

لحظه آخر عمر من است

روز آخر پس از نماز ظهر و عصر بود که امام فرمودند خانواده را خبر کنید...

روز آخر پس از نماز ظهر و عصر بود که امام فرمودند خانواده را خبر کنید.خانم ،دخترها، نوه ها ،حاج احمد آقا و خانم ایشان آمدند و امام را دیدند.بعد امام فرمودند بروید.سپس فرمود آقای رسولی و توسلی و صانعی و آشتیانی را خبر کنید.خبرکردیم آنها هم امام را دیدند و رفتند.سپس حاج احمد آقا آمدبه امام گفت(آقا چطوری ؟)امام فرمود:(خوب نیستم و لحظه آخر عمر من است)حاج احمد آقا نتوانست تحمل کند پیشانی امام را بوسید و از اتاق بیرون رفت.سپس امام فرمود:(آقای صانعی را بگو بیایند.)ایشان که آمدند امام به من فرمودند:(برو بیرون)و بعد دیگر نمی دانم بین آنها چه گذشت.* 


--------------------------------------------------------------------------------
*به نقل از:سید رحیم میریان

. انتهای پیام /*