کد مطلب: 1536 | تاریخ مطلب: 29/07/1397
  • تلگرام
  • Google+
  • Cloob
  • نسخه چاپی

ناراحت نباشید من با شما هستم

ناراحت نباشید من با شما هستم

وقتی امام را به تهران تبعید کردند ،چند روز که گذشت خدمتشان شرفیاب شدم...

وقتی امام را به تهران تبعید کردند ،چند روز که گذشت خدمتشان شرفیاب شده.عرض کردم آقا موقعی که ریختند در منزلتان و حضرتعالی را آوردند ،دوست داریم شرحی از کیفیت ماجرا رابیان بفرمایید .امام لبخندی زده و فرمودند:((بله ،اینها ریختند تو خانه و لگد زدند به در و در را شکستند.من به آنها نهیب زدم که بروید من خودم می آیم.لباسهایم را پوشیدم ،بعد آمدم و سوار ماشین شدم .ما در صندلی عقب ،وسط نشسته بودیم.یک نفر این طرف من نشسته بود یک نفر آن طرف ،و این ها مسلح هم بودند ،اما در موقع حرکت مشاهده کردم که عجیب مضطربند ،کف پای اینها به کف ماشین می خورد ،که خیلی محسوس بود.من نگاهی کردم به صورتشان و گفتم چرا حالتان این جوری شده ؟چرا پاهایتان دارد این جوری می شود.گفتند آقا ،واقعیتش می ترسیم ،آنچنان رعب و ترس ما را گرفته که اگر مردم قم بفهمند که ما شما را داریم می بریم چی برای ما پیش خواهد آمد.در صورتی که این ماشین آنها تنها نبود وماشینهای دیگر هم همراهش مسلح بودند.)) بعد امام فرمودند:((من دست گذاشتم رو پاهایشان و گفتم من هستم ،ناراحت  نباشید من تا با شما هستم مضطرب نباشید.خلاصه به یک کیفیتی اینها تسکین پیدا کردند و اضطراب اینها برطرف شد.))* 


--------------------------------------------------------------------------------
*به نقل از:حجةالاسلام و المسلمین حیدرعلی جلالی خمینی _سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی _جلد6.

. انتهای پیام /*