کد مطلب: 1003 | تاریخ مطلب: 26/11/1391
  • تلگرام
  • Google+
  • Cloob
  • نسخه چاپی

اشعار برگزیده دهمین همایش ادبی بهمن91

اشعار برگزیده دهمین همایش ادبی بهمن91

انقلابی - محمدرضا محسنی وادقانی

من نمیدانم "انقلابی" چیست

 یا "حکومت نظامی" و "ارتش"

 مادرم با سوال من تاصبح

 بیصدا گریه کرده بر بالش

 

 سفره ی خانه یکنفر کم داشت

 نام زندان برای من تلخ ست

 چای شیرین بدون بابا، زهر

 مزه نان برای من تلخ ست

 

 تا گرفتم سراغ بابا را

 گفت: "زیر شکنجه ی ساواک..."

 جمعه ای دیگر آمده ست اما

 مادرم برنگشته از سر خاک...

 

  2

 شب مثل زندان بود

 در هر طرف میله

خورشید در پستو

 پروانه در پیله

 

وقتی تبرخندید

شب بوی خون میداد

در گوشه ای از باغ

 یک سرو می افتاد

 

 شب اینچنین سرد و

 شب اینچنین سنگین

 دستان ما بسته

 سرهای ما پایین

 

 

پیوندمان داد از

 نو، باغبانی پیر

 درهرکجا پیچید

 گلنغمه تکبیر

 

 یک یک رها گشتند

 پروانه ها در نور

 از تابش خورشید

 چشمان شب شد کور

 3

 

 

 "مرگ بر شاه" می نوشت آنروز

 روی دیوار کوچه اینگونه:

 اسپری را کمی تکان میداد

 شاه ر ا مینوشت وارونه

 

 نوجوان محله پایین

 در خم کوچه ناپدید شده

دو سه پسکوچه، آخ ،بالاتر

 تا به او میرسم شهید شده

 

 یکطرف مشتها گره شده بود

یکطرف تانکها به صف بودند

 یکطرف شاه بود و سربازان

 مردم شهر یکطرف بودند

 

 مثل خونی که از گلو بچکد

 شُرّه کرده ست رنگ بر دیوار

 از شهیدان کف خیابا ن  باز

 پر شده با صدای تیر انگار...

 


 محمدرضا محسنی وادقانی

شاعر نور - حسنا محمد زاده

شاعر نور 

شاعر نور ! حی علی عشق ! با قلمهای عاشق نوازت
آسمان و زمین را بگنجان گوشه دفتر نیمه بازت
واژه ها راببر پای چشمه ، تا وضوی نوشتن بگیرند
دانه دانه به نخ کن دلت را! مثل تسبیح راز و نیازت
شب به شب بین خطها بپیچان ! نغمه قل هو اللهی ات را
تا جهان پر شود بیت در بیت ، از شب و شعر و سوز و گدازت
عشق را با دلت رهبری کن! پای سجاده پیغمبری کن!
قلب آرام تو کوه نوریست ، در دل سرزمین حجازت
قبله :مایل به گلهای تب دار ، رکعتی مهربانی به جای آر!
چشمه ای باش و سیراب تر کن! خاک را با فرود و فرازت 
پر کشیدند یک دسته گنجشک ، صبح از ربنای قنوتت
جان گرفتند یک دسته شب بو ، روی آرامش جانمازت
پا و زنجیرهای گسسته ، مهر و پیشانی پینه بسته
زندگی با نمازی شکسته ، می رود رو به راه درازت


حسنا محمد زاده
بیداری اسلامی/  حسن توکلی

هزار وسیصد وچندین وچند سال گذشت

چقدر صفحه تقویم بیخیال گذشت

نه سازمان ملل نه حقوق زنها بود

که شعر سعدی شیراز بر سخن ها بود

تمام خلق بنی آدم است میفهمید

آهای فاصله ما کم است میفهمید

nnn

تب سیاست و سودای نفت خام نبود

هنوز کار حقوق بشر تمام نبود

اسیر جنگ جهانی شدی بنی آدم

وغده ای سرطانی شدی بنی آدم

تمام دهکده ها سوخت زاغه ها پر بود

تمام سهم حقوق بشر تظاهر بود

چقدر بمب اتم خرج روستاها  شد

چقدر زود سرنفت خام دعوا شد

چقدر تنگه هرمز به چشم می آمد

چقدر رنگ تجاوز به چشم می آمد

nnn

دوباره صحبت سودای نفت خام آمد

هزار وسیصد و پنجاه و هفت امام آمد....

میان کوچه ی شب آفتاب راه افتاد

به چشم هم زدنی انقلاب راه افتاد

چگونه معجزه نیل یادتان رفته

پرندگان  ابابیل  یادتان رفته

اگر چه در تب این روزهای جنجالی است

دوباره دلهره اش سرزمین اشغالی است

سکوت کرده و فریاد پشت سر دارد

نگاه سمت افق های دورتر دارد

nnn

طنین بغض تو آنسوی بی کرانه رسید

رسید راه تو تا خاورمیانه رسید

شروع قصه ای وناتمام میمانی

امام بودی وهستی ... امام میمانی.

تو آمدی ز شب تیره - علیرضا رجبعلیزاده کاشانی

  تو آمدی ز شب تیره آفتاب بیاری

 به تنگنای قفس شوق فتح باب بیاری

 

 به جوشش تو بخشکد سراب کاخ پرستان

که سمت کوخ نشینان تشنه آب بیاری

 

 به راستی و به مستی قسم که آمده بودی

 برای راستروان مستی شراب بیاری

 

 چه فجر صادقی از مشرق جبین تو سرزد

 به سجده بود سرت رفتی آفتاب بیاری

 

 پیمبرانه چه در گوش عشق زمزمه کردی

که آیه های شهادت از این کتاب بیا ری ؟

 

خروش جان تو با خیل عاشقان حسینی ست

 مگر تو سر بزنی نام "انقلاب" بیاری

علیرضا رجبعلیزاده کاشانی

بقچه ای شب بو - فریبا قیومی زاده

بقچه ای شب بو

چشمهایت شروع پنجره هاست
در سلام شکفتن گلدان
حس زیبای پرده های اتاق
در میان نوازش باران

آینه کاری دلت هر صبح
نور را ذره ذره می بوید
توی حوض نگاه تو مهتاب
صورتش را دوباره می شوید

مرز جغرافیا عوض شده است
پایتخت تمام دلهایی
از شمال و جنوب و مشرق و غرب
نقشه ی روشنای فردایی

بر مدار لب تو می چرخند
همه منظومه های خورشیدی
باز دیشب کلام بیداری
روی دنیای خواب پاشیدی

دیشب آرام و بی صدا وقتی
از تو گفتم خدا تبسم کرد
بقچه ای از بنفشه و شب بو
بی تعارف به خانه ام آورد

توی فنجان دست من افتاد
تب جوشانده های آویشن
سررسید اتاق من پر شد
از حضور دوباره ی بهمن

توی گلدان خالی دفتر
شاخه ی پیچک لبت گل داد
بعد آغوش شمعدانی ها
توی گلدان مخملی افتاد

مزه ی توت منتشر شد و بعد
طعم یک ناگهان باران را...
و تو مشغول شاعری کردن
آیه های شب  جماران را
###
حیف کوچیده ای از این ییلاق
 با دلی پر ز شور و شوق خدا
مانده از تو به روی این دیوار
قاب عکسی و خنده ای زیبا

فریبا قیومی زاده

تقدیم به حضرت امام خمینی - محسن ناصحی

تقدیم به حضرت امام خمینی:

همان قدر از زمان بس بود تا مردی برای کشتن قابیل برگردد
و از تقویمها برگی که موسایی عصا در دست سمت نیل برگردد
مِنا در انتظار گامهای استواری بود تا مردی تبر بر دوش
و با تصمیم ابراهیم هم پیمان به قربانگاه اسماعیل برگردد
صلیب و جلجتا بر پایه های وهم صدها ساله تاریخ می کوبند
اگر عیسی به تقدیر زمان با آیه های تازه انجیل برگردد
بگو خواب تو آشفته است ای فرعون شب تبعید را پایانی از روز است
اگر یوسف ترین تاریخ این زندان برای خواندن تاویل برگردد
کماکان از طلوع فجر بیش از یک هزار و چارصد آینده رد شد تا
پیمبرزاده دیروزها امروز با اعجاز عامل الفیل برگردد
پُر از گلهای شیپوری ، پُر از فریادهای سرخ و پرپر می شود این دشت
که مرد باغبان اینک به رستاخیز گل با صور اسرافیل برگردد
*

به کوچ آسمانیهای این خاکی ترین جغرافیای پیر خندیدند
نمی دانند می گریند اگر فردا – همین فردا – غرور ایل برگردد
                    

محسن ناصحی

بیداری - علی فردوسی

بیداری

باز خمیازه می کشید وطن، پلک هایش چقدر سنگین بود

از نگاهش نمی پرید شبی خواب هایی که کاش شیرین بود

 

خواب می دید دشمنانش را، خواب فرعون و ساحرانش را

سر موسی شدن گرفت کسی، وقت اعجاز "طور سینین" بود

 

مردی آمد دم از خلیلی زد، تبر اما نداشت، سیلی زد

خواب ها گونه گونه سرخ شدند، دست هایش چقدر سنگین بود!

 

مردی آمد که از صلابت او، دست ها بی هراس مشت شدند

ظلمت از تخت شب به زیر افتاد، وقت منبرنشینی دین بود

 

ماه یک باره انقلابی شد، شب نگو، روز آفتابی شد

چشم های ستاره ها روشن! آسمان خوشه خوشه پروین بود

 

مردی آمد که هر طلوع، سحر در عبایش ز خواب پا می شد

شاد بود از خیال بیداری، سر هر کس به روی بالین بود

 

مردی آمد که عاشقی آورد، مردی آمد که اشک ها را برد

مردی آمد که وقت رفتن او، هرچه لبخند بود غمگین بود

o

گفته بودی همیشه بیداری، باز خمیازه می کشی، نکند$

سر حرفت نمانده ای وطنم، آی مردم قرارمان این بود!؟

 

 

علی فردوسی

مرد همیشه بیدار تاریخ - مریم کرباسی نجف آبادی

در تمام مجالس ادبی، گاه مهمان شدست خال لبت
بخشی از ماجرای تاریخ است، گرچه پنهان شدست خال لبت
مطلع بهترین غزلهایی ، در نبودت چقدر پیدائی
پایتخت جهان اسلام و قلب ایران شدست خال لبت
عاشقانت هنوز بسیارند، در غمت مانده اند و بیمارند
گاهی از مهربانی مردم ، مات و حیران شدست خال لبت
ابروان به گره خوردت ، آسمان بلند پیشانیت
دیدنی تر شدند از وقتی که پریشان شدست خال لبت
ای بهار رسیده در بهمن! عطرگلهای یاسمن!سوسن!
گاه از رعدو برق چشمانت، خیس باران شدست خال لبت
بی تو جغرافیا و نه تاریخ، هیچ معنا نمی دهد زیرا
آخر هر بهار می بینیم که زمستان شدست خال لبت

بحرین - مهدی نظارتی زاده

_ بحرین
دختری یست
که آتش
روی سرش دست کشید
و دوربین ها و لنزهای چشم آبی
برایش دل سوزانند و شبها در کافه
نگاتیوهای سوخته
به سلامتی اش به هم خوردند
آخرین بار بحرین را دیدم که به مدرسه می رفت
که سقف کلاس روی سرش ریخت
لاله ی گوشش از خاک بیرون زده بود
در میدان التحریر
خمینی خطبه می خواند
برای پا برهنگانی که بوی گندم را
فراموش کرده اند
او محمد الدوره را دوست دارد
نوزادی سیاه در آفریقا را دوست دارد
موسی صدر خطبه می خواند
برای انقلابی که مرز نمی شناسد
برای فتحی قریب
و موج های بیداری مدیترانه
که در راه است

. انتهای پیام /*