آرزوها
در دلم بود که آدم شوم امّا نشدم
بی خبر از همه عالم شوم امّا نشدم
بر در پیر خرابات نهم روی نیاز
تا باین طایفه محرم شوم امّا نشدم
هجرت از خویش کنم خانه بمحبوب دهم
تا باسماء مُعلَّم شوم امّا نشدم
از کف دوست بنوشم همه شب بادۀ عشق
رسته از کوثر و زمزم شوم امّا نشدم
فارغ از خویشتن و والۀ رُخسار حَبیب
همچنان روحِ مُجسّم شوم امّا نشدم
سر و پا گوش شوم پای بسر هوش شوم
کز دَمِ گرم تو مُلهَم شوم امّا نشدم
از صفا راه بیابم بسوی دار فنا
در وفا، یار مُسلّم شوم امّا نشدم
خواستم برکنم از کعبۀ دل، هرچه بُت است
تا بر دوست مُکرّم شوم امّا نشدم
آرزوها همه در گور شد ای نفس خبیث
در دلم بود که آدم شوم امّا نشدم